گاهی فقط سکوت
زندگی سردار شهید عباسعلی سالمی به روایت همسرش اقدس نساج
نوشته: مریم قوقئی نجف آبادی
چاپ اول: 1392
قطع: رقعی، 128 صفحه
نشر: ستارگان درخشان
نمایی از یک زندگی
عباسعلی سالمی در مهرماه متولد شد، 29/7/1322. با تولد خود، پاییز را برای خانوادهاش به بهار بدل ساخت. دو ساله بود که با مرگ پدر مواجه شد و خیلی زود گرد یتیمی بر چهرهاش نشست؛ اما عزت زندگی هیچگاه جای خود را به ذلت نداد. مادرش در تلاش بود تا رزقی حلال بر سر سفره بیاورد و با تلاشهای مستمر به این مهم دست یافت. سالها بعد عباسعلی نیز همپای مادر کار کرد، بدون هیچ گلایهای. در آن سالهای پر فراز و نشیب با حدیّت درس میخواند. نوجوان هفده ساله بود که مادرش را از دست داد. اما او کمر خم نکرد و به مشکلات نباخت. به ائمۀ اطهار مخصوصاً امام حسین(ع) و قمر بنی هاشم عنایتی ویژه داشت و سختیها را با توسل به آنان، پشت سر گذاشت. پس از خدمت سربازی، ازدواج کرد. همزمان با کار بنایی، شبها به حوزۀ علمیه میرفت. آیههای قرآن و احادیث، مرجع تربیت فرزندانش بود. خدمت به خانواده و دستگیری از مستضعفان و ممانعت از فروپاشی خانوادهها را بیش از هر کار دیگری مهم میدانست. در دوران انقلاب، جزء توزیع کنندگان نوار و اعلامیههای امام بود و در روشنگری اذهان خفته، بیوقفه میکوشید. سال 1360 به جرگۀ سپاهیان پیوست تا خدمات خود به کشور و مردم را تداوم بخشد. کار ساخت و ساز مدرسه در روستاهای اطراف نجفآباد را پیگیری کرد تا ریشۀ بیسوادی بخشکد و علم و آگاهی تا روستاهای محروم هم گام نهد و همه از آن بهرهمند شوند. برپایی کلاسهای احکام و قرآن، اوقات فراغتی برای عباسعلی نمیگذاشت. مدتی مسئولیت آموزش عقیدتی سپاه و بسیج بندر لنگه به ایشان محول شد. مصر بود که به جبههها برود و از کیان مملکت دفاع کند. از مسئولیتهای ایشان در جبهه میتوان به فرماندهی گردان استحکامات در ساخت پست امداد، سنگر فرماندهی، احداث حمام و... اشاره کرد. سرانجام در 28/11/1364 آخرین برگ از صفحۀ زندگیاش ورق خورد تا عباسعلی بر اثر اصابت ترکشهای بمب خوشهای به سر و بدنش در زمرۀ شهدای عملیات والفجر8 قرار گیرد.
از پنجرۀ کتاب
دندۀ ماشین را عوض کرد و فرمان را به سمت خیابان اصلی چرخاند. بعد از این که فلکۀ کوچکی را دور زد، به اولین خیابان سمت چپ پیچید. همۀ خانههای این خیابان با بقیۀ خانههایی که تا به حال دیده بودم فرق میکرد. اول هر خانه حیاط بزرگی بود با کلی درخت که از دیوارِ خانهها بلندتر بودند. از بین درختها، ساختمانهای بزرگی دیده میشد که با سنگ مرمر نما شده بود. عجب منظرۀ جالبی! از دیدن سیر نمیشدم. سرعت ماشین را کم کرد و نزدیک یکی از خانهها ایستاد. راننده به سمت خانه رفت و زنگ را فشار داد. صاحبخانه جلوی در آمد. مردی تقریباً میانهسال با موهای جو گندمی و صورتی مهربان.
راننده کل ماجرا را برای او تعریف کرد. او هم با خوشرویی جلو آمد و ما را به خانه دعوت کرد. همین كه پا در حیاط گذاشتیم درختان بزرگ و جور واجور را دیدیم كه خودنمایی میكردند. کف سالن با قالیهای زمینه لاکی و آبیِ خواب، پوشیده شده بود.... ص91
نمای معرف
گاه در سکوت حرفهایی هست که در قلک واژهها هم نمیتوان مثل آن را یافت. سکوت در خود، هزاران فریاد نهفته دارد و گاهی فقط سکوت، لازمۀ جنجال و هیاهوی روزگار است. روزگاری که با سکوت غریبه شد، پر است از فریادهای پوشالی. کتاب «گاهی فقط سکوت» روایت زندگی 21سالۀ خانم اقدس نساج است با سردار شهید عباسعلی سالمی. در خلال بیان خاطرات، فراز و فرودهای زندگی در دوران قبل از انقلاب، انقلاب و جنگ، ترسیم شده است و روایت موقعیت اجتماعی تاریخی نجفآبادِ آن دوران برای خواننده تجسم میشود.
|