نظرسنجی |
تا چه حد با کنگره شهدای شهرستان نجف آباد آشنا هستید؟ ؟ |
آمار سایت |
تعداد شهدای ثبت شده : 2485
تعداد اخبار ثبت شده : 45
تعداد افراد آنلاین : 17
کل بازدیدها : 8585971
بازدید های امروز : 1153
بازدید های دیروز : 2940
|
|
امضای خدا
خاطرات زندگی سردار شهید مجید کبیرزاده
نوشته: حجت الاسلام مصطفی نهازی
چاپ اول: 1389
قطع: رقعی، 96 صفحه، مصور
نشر: ستارگان درخشان
نمایی از یک زندگی
تولد مجید مقارن بود با 14/6/1340. از کودکی دلبستۀ اهل معرفت بود. میکوشید تا پلههای پیشرفت را یک به یک بگذراند. پانزده ساله بود که همراه دوستانش در واقعۀ زلزلۀ طبس حضور یافت. در واقع این حضور، نقطۀ عطفی در آغاز فعالیتهای سیاسی او بود. سال 1357، در اوج مبارزات مردمی علیه حکومت شاه، همپای عدالتخواهان حضور داشت و پس از چشیدن طعم پیروزی، به جرگۀ جهادگران پیوست. سپس به استخدام سپاه در آمد و از نیروهای محافظ بیت حضرت امام شد. مدتی بعد عازم کردستان شد تا به مبارزه با ضد انقلاب بپردازد. در جبهۀ فیاضیۀ آبادان با در اختیار داشتن یک قبضه تفنگ 106م.م سنگرهای دشمن را منهدم میکرد. بر اثر شلیک گلولۀ خمپارۀ دشمن از ناحیۀ صورت مجروح شد و یکی از چشمان خود را از دست داد. عملیات طریقالقدس، یادآور تدابیر او در امر فرماندهی ادوات تیپ25 کربلا است. با تشکیل تیپ8 نجف اشرف، به این یگان رفت و در مقابله با تک نیروهای عراقی به تنگۀ چزابه، از ناحیۀ شکم به شدت مجروح شد. در عملیات فتحالمبین به عنوان فرمانده گردان، با کمک نیروهایش ارتفاعات میشداقغ را به تصرف در آورد. تصمیمات او قاطعانه بود و مدیریتش مدبرانه. در عملیات الیبیتالمقدس فرمانده گردان بود. در مرحلۀ چهارم عملیات، گردان او جزء اولین نیروهایی بودند که وارد خرمشهر شدند و در آزادی خرمشهر نقش بسزایی داشتند. عملیاتهای رمضان و محرّم شاهد رشادتهای این سردار بزرگ بود. پس از ارتقاء تیپ نجف به لشکر، به سمت جانشین تیپ سوم لشکر منصوب شد. در عملیاتهای والفجر1، 2 و4 با مسئولیت فرمانده محور شرکت کرد. در عملیاتهای کربلای4 و 5 به عنوان فرمانده تیپ4 لشکر25 کربلا فعالیت داشت. مجید در بیست عملیات نقش مؤثری داشت. آخرین حضور او در جبهه، در عملیات کربلای5 بود. فرماندهی یک تیپ از لشکر25 کربلا را بر عهده داشت. در حالی که مشغول آماده سازی نیروهای تیپ تحت امرش به منظور ورود به مرحلۀ دوم عملیات، در منطقۀ شلمچه بود، بر اثر اصابت ترکش به بدنش به شهادت رسید.
از پنجرۀ کتاب
در شلمچه، بچهها رو در رو با دشمن ميجنگيدند. آنقدر آتش دشمن شديد بود که حتي نيروهاي امداد هم شهيد ميشدند. مجبور شديم خاكريز ديگري بزنيم. بچههاي جهاد آبادان آمدند و با لودرها و بلدوزرهايشان، در زير آتش شديد دشمن، خاکريز زدند. پشت سر هم شهيد ميشدند و فرد ديگري به جاي آنها مينشست. به هر سختي بود، خاکريز اول و دوم زده شد. سه راهي شلمچه را تحويل ارتش داديم و به پشت خاکريزها رفتيم.
من در گردان مجيد بودم، با پشتيباني آتش نيروهاي زرهي جلو ميرفتيم. به نقطهاي رسيديم، مجيد نيروها را مستقر کرد. با نگاهي به اطراف ديدم، اينجا بيابان صاف است و خاکريز نيست. به مجيد گفتم: «ديدي راه را اشتباه آمديم، اينجا خاکريز دو جداره نيست، بيا تا دير نشده، برگرديم.
مجيد تبسمي کرد و گفت: «برگشتي نيست، قراره ما خرمشهر را آزاد کنيم، آنها هم به ما ميرسند. ص33 و 34
نمای معرف
رسالت مردان بیادعا، رسالتی است که مرز جغرافیایی نمیشناسد، پهنهای دارد به وسعت نبض تاریخ و زند و جاوید و پا برجاست. کتاب «امضای خدا» رسالتی فراتر از درج خاطرات سردار شهید مجید کبیرزاده به روایت رزمندگان و خانوادهاش را در بر دارد. روایاتی که انسانساز است و نسلپرور. این کتاب شامل سه بخشِ زندگینامه، خاطرات و وصیتنامۀ شهید است و با زبانی ساده، مخاطب را با زوایایی از زندگی شهید آشنا میسازد تا جایی که میتوان با این شخصیت بزرگوار، به خوبی ارتباط برقرار کرد.
|