نظرسنجی |
تا چه حد با کنگره شهدای شهرستان نجف آباد آشنا هستید؟ ؟ |
آمار سایت |
تعداد شهدای ثبت شده : 2485
تعداد اخبار ثبت شده : 45
تعداد افراد آنلاین : 14
کل بازدیدها : 4519650
بازدید های امروز : 829
بازدید های دیروز : 1369
|
|
فرشتهها بیدارند
خاطرات زندگی سردار شهید حسن سرباز
نوشته: رضوان پورشبان
چاپ اول: 1390
قطع: رقعی، 108 صفحه، مصور
نشر: ستارگان درخشان
نمایی از یک زندگی
حسن سرباز در دوازدهمین روز از آخرین ماه سال 1338 دیده به هستی گشود. از کودکی تحت تعالیم پدر فاضلش قرار گرفت. دوازده ساله بود که ایشان را از دست داد؛ اما وجود خود را به شکیبایی و توکل بر خداوندِ منان تجهیز کرد تا در برابر سختیها نشکند. او فرزند کار و تلاش و فعالیت بود. در سال1357 جسورانه و با شجاعت به توزیع نوارها و عکسهای امام خمینی پرداخت تا اذهان خفته را بیدار و به مسائل روز آشنا کند. در سال 1358 موفق به اخذ مدرک دیپلم شد و پس از آن به کردستان و جبهههای گیلان غرب اعزام گردید. مسئول واحد ادوات رزمی در محور سرپلذهاب بود. با سمت جانشینی گردان زرهی لشکر25 کربلا در عملیات الیبیتالمقدس به نبرد با دشمن پرداخت. در عملیات رمضان، فرماندهی گردان زرهی تیپ 17 علیبن ابیطالب (ع) را عهدهدار بود و در عملیات محرم، جانشین زرهی لشکر. وی فرماندهی زرهی لشکر را از عملیات مذکور تا والفجر1 بر عهده داشت، سپس به جانشینی اطلاعات لشکر8 نجف اشرف منصوب شد. نظم و خوشرفتاری از از اهم خصیصههای او بود و همه این مرد خدا را به عنوان اسوۀ مقاومت، صبر و پایداری میشناختند. در عبادت بسیار کوشا و در مدیریت، خبره بود. با خواندن اشعار عارفانۀ مولانا و حافظ روحیهها را بسط میداد. دائمالذکر بود و همواره با معنویت مأنوس بود. وقار، ادب و افتادگیاش زبانزد بود. در عملیات خیبر به عنوان مسئول اطلاعات عملیات لشکر8 نجف فعالیت داشت و به گفتۀ خودش، در کربلای خیبر که حسین را کم داشت، در حال زمزمۀ مناجات خواجه عبدالله انصاری، بر اثر اصابت تیر به پیشانیاش سروِ قامتش به زمین افتاد. روح بلند و عارفانهاش در پنجم اسفند 1362 به ملکوت پرواز کرد و پیکرش در منطقه ماند.
از پنجرۀ کتاب
برف ميآمد. شالگردنِ زبر را دور صورتش پيچيد. دانههاي ريز برف که باد با خودش ميآورد، به سر و صورتش ميخورد. سرما تا مغز استخوانش فرو رفته بود. دکمههاي کت وصلهدارش را بست. صداي شکستن يخهاي زير پايش را ميشنيد.
به خاطر باز كردن جاده، بيشتر از نصف خانههاي داخل کوچه در مسير قرار گرفته و خراب شده بود.
محمّدباقر از ميان گل و لاي گذشت، وارد خانه مخروبهشان شد. برخلاف هميشه از همسرش منوّر و سر و صداي بچهها در حياط خبري نبود. چراغ اتاق روشن بود. يا الله گويان، از پلههاي گلي بالا رفت. پشت در چوبي کهنه مکثي کرد. از شيشه رنگي پنجره شش گوش، توي اتاق را نگاه کرد. علي دو ساله، کنار چراغ خوابيده بود. کمي آن طرفتر منوّر همسرش، روي تشک سفيد گلدار دراز کشيده بود. با خودش گفت: «يعني به دنيا اومد؟»
دستگيره آهني زرد رنگ درِ اتاق را به پايين فشار داد، وارد اتاق شد. منوّر آرنج دستانش را روي زمين اهرم کرد. به سختي نشست و سلام کرد.
نوزادي کنار منوّر، خوابيده بود. چشمان محمّدباقر گرد شد. با شادي گفت:
« سلام! کِي به دنيا اومد؟» ص15 و 16
نمای معرف
کتاب «فرشتهها بیدارند» خاطرات مقاطع مختلف زندگی و تلاشهای خستگی ناپذیر سردار شهید حسن سرباز را در جبهههای نبرد بیان میکند. طرح این کتاب با بهرهگیری از شیوههای داستانگویی به صورت هدفمند به رشتۀ تحریر در آمده است و خواننده را با گوشههایی از زندگی این شهید آشنا میسازد.
|