ما اهل اینجا نیستیم
به کوشش جانمراد احمدی
چاپ اول: 1385
قطع: رقعی، 144 صفحه، مصور
نشر: مجنون
نمایی از یک زندگی
تولد او دوم مرداد 1337 است. آن روز خانوادهاش به برکت این تولد مشتاقانه احمد صدایش زدند. سال57 حین تحصیل در هنرستان شجاعانه با پایین آوردن عکس شاه از دیوار کلاس و پاره کردنش اعتراض خود را به بیعدالتیهای رژیم پهلوی اعلام کرد. پرجنب و جوش بود و کوشا، همپای مبارزان انقلابی طعم زندان و شکنجههای ساواک را در آغازین روزهای جوانی چشید، طعمی تلخ و گزنده. در اواخر آذر58 به همراه گروهی با سرپرستی شهید محمد منتظری جهت آموزش چریکی و آمادگی مبارزه با رژیم اشغالگر قدس، عازم سوریه شد. در بهار59 و اوج غائلۀ اشرار در کردستان رهسپار غرب کشور شد و در سرکوب اشرار ضدانقلاب نقش مؤثری ایفا کرد. مجروحیت او در کردستان همزمان با روزهای آغازین جنگ تحمیلی بود که این موضوع حضور او را در جبههها کمرنگ نکرد. جبهۀ نثاره، فارسیات، دارخوین و آبادان تصویر ایثارگریهای او را در بطن تاریخ خود به یادگار گذاشته است. پس از شهادت سردار غلامرضا محمدی، فرماندهی جبهۀ فیاضیه آبادان را به عهده گرفت. در عملیات ثامنالائمه(ع) شکوفا شد و فرماندهان جنگ به ویژگیهای منحصر بهفرد او در قامت یک فرمانده شجاع پی بردند. فرماندهی تیپ و بعد لشکر نجف اشرف با اسم او گره خورد. تا پایان جنگ دلاورانه کوشید و تمام توان خود را در جهت حفظ میهن و ارزشهای انقلاب به کار گرفت. علاوه بر فرماندهی لشکر نجف، معاونت عملیات نیروی زمینی سپاه، فرماندهی نیروی هوایی سپاه و فرماندهی نیروی زمینی، تنها گویای بخشی از فعالیتهای اوست. عاشقانه به ائمۀ اطهار ارادت داشت و به حضرت زهرا(س) عشق میورزید. او که حدود 3000روز از عمر با برکت خود را وقف جبههها کرده بود، همچنان والۀ شهادت و خواستار پیوستن به شهدا و آرزوی قرب الهی را داشت. سرانجام فرماندۀ نیروی زمینی سپاه در نوزدهم دی1384 بار سفر اخروی بست و همگام با تعدادی از فرماندهان نیروی زمینی به ابدیت پرواز کردتا در ایامی که از همه چیز خبری بود الا شهادت مزد فداکاریهایش را از سالار شهیدان طلب کند.
از پنجرۀ کتاب
صدایش هنوز توی گوشم است، که میگفت: «پاشو بیا احمد!» باز مثل خیبر با هم بودیم. همه چیزمان مشترک بود. هدفهایی که برایمان در نظر گرفته بودند در کمترین زمان تصرف شد. ما هم تثبیتش کردیم، تا اینکه رسیدیم به مرحلۀ عبور از دجله و ادامۀ عملیات در آن طرف دجله روی جادۀ بصره العماره. ساعت هشت صبح بود. صدای درگیری یگان های شمالی، به گوشمان میرسید. به ما ابلاغ کردند از دجله رد شویم. مهدی و بچههای لشکرش در محلی بودند به اسم کیسهای. با من تماس گرفت. رفتم پیشش با هم برنامهریزی کردیم که کجا باشیم و چطور عمل کنیم. مأموریت مهدی این بود که برود آنطرف مستقر شود و شد. من در رفت و آمد بودم. نماز ظهرم را پیش مهدی روی دژ و در چالۀ یک بمب، کنار اتوبان بصره العماره خواندم، جایی که مهدی، بیسیم و تمام زندگیاش را برده بود و عملیات را از همانجا فرماندهی میکرد. ص51
نمای معرف
کتاب ما اهل اینجا نیستیم، دومین کتاب از مجموعۀ علمدار نجف است که در برگیرندۀ زندگینامه، خاطرات و سخنرانیهای سردار سرلشکر پاسدار شهید حاجاحمد کاظمی است. گوشهای از خاطرات سرداران گرانمایۀ سالهای دفاع مقدس از جمله: محمد ابراهیم همت، حمید باکری، مهدی باکری، غلامرضا صالحی، مجید کبیرزاده، حسین خرازی و... چونان مرواریدی در صدف کتاب نهفته است. هر کدام از این روایات شیرین و خواندنی بازگو کنندۀ گوشهای از حماسههای این دلیرمردان است. سخنرانیهای شهید کاظمی در جمع رزمندگان لشکر8 نجف اشرف طی عملیاتهای مختلف نیز زینتبخش اوراق این کتاب ارزشمند است که گویای تدبیر و قدرت فرماندهی او در سالهای دفاع مقدس است. او با شوق دفاع از اسلام بارها تا مرز شهادت رفت و در عملیاتهای بزرگ جنگ پیشقدم شد. خاطرات این کتاب، تصاویر این واقعیتهاست.
فایلی یافت نشد . بازگشت
|