همسفر تنهایی
زندگی سردار شهید مهدی قماشلوئیان به روایت همسرش بتول روحاللهی
نوشته: معصومه عباسی
چاپ اول: 1393
قطع: پالتویی، 80 صفحه
نشر: ستارگان درخشان
نمایی از یک زندگی
بیستم تیرماه 1342 متولد شد. پدرش با برگزاری دعای کمیل در شبهای جمعه، فرزندانش را به معنویات ترغیب میکرد. در جلسات مذهبی و قرآنی شرکت میکرد و میکوشید تا روح معنویت در وجودش تنیده شود. پس از پیروزی انقلاب و با شروع غائلۀ اشرار در کردستان، وظیفۀ رزمنده بودن را به نیکی انجام داد. به عنوان تک تیرانداز تکاور مشغول خدمت بود تا اینکه در سرپلذهاب مجروح شد. مجروحیت او به حدی وخیم بود که به اشتباه منتقل شد به سردخانه. اما خواست خدا این بود که سلامتیاش را باز یابد و بار دیگر راهی جبههها شود. مدتی به عنوان بیسیمچی مخابرات در سپاه هفتم حدید فعالیت داشت، سپس فرمانده گردان مخابرات لشکر8 نجف اشرف شد. این جانباز جبهههای جنگ همواره بر حضور خود در جبههها تأکید داشت. بعد از عملیات خیبر، در سال 1362 راهی سفر حج شد. در عملیاتهای والفجر4، قادر، والفجر8، کربلای4 و کربلای5فعالانه شرکت داشت. نُه روز بعد از شهادت برادرش نصرالله، در ادامۀ عملیات کربلای5 در شلمچه بر اثر اصابت خمپاره و ریزش سقف سنگر، به شدت مجروح شد و پس از انتقال به بیمارستان در 4/11/1365 به شهادت رسید.
از پنجرۀ کتاب
صبحها قبل از اذان بیدار میشدیم، میرفتیم حرم. در ایوان طلا، روبهروی ضریح میایستاد به نماز. در قنوتِ نمازهایش خیلی گریه میکرد. تا خورشید بالا بیاید، در حرم میماندیم. همیشه با هم بودیم. بهترین دوران زندگی مشترکم با مهدی در سفر مشهد بود؛ اما آن هم خیلی زود گذشت. یکی دو بار بیشتر بازار نرفتیم، مقیّد بود برای خانوادۀ من و خودش سوغات ببرد.
مسافرت مشهدمان یک هفته طول کشید. مثل برق و باد گذشت. وقتی برگشتیم، فردایش رفت جبهه. قبل از رفتن حاجخانم مثل همیشه با یک سینی و کاسۀ آب و قرآن آمد دمِ در. مهدی هم ساک به دست ایستاده بود. من هم چادرم را انداختم روی سرم و رفتم پشت در، زینب هم بغلم بود. ساکش را زمین گذاشت و زینب را گرفت. او را بوسید و نوازشش کرد، بعد هم داد دست من. حاجخانم گفت: «مهدی! زود برگرد. این بچه بابا میخواد.» مهدی خندید و دستش را گذاشت روی چشمش. گفت: «به روی چشم.»... ص58
نمای معرف
کتاب «همسفر تنهایی» روایتی صادق از زندگی زوجی است که ایام کمی را کنار هم تجربه کردند، ولی در همین مدت اندک، طعم خوشبختی را چشیدند. خانم بتول روحاللهی به روایت زندگیاش با سردار شهید مهدی قماشلوئیان میپردازد تا تصویر سادگی و خلوص را که از مشخصههای زندگی مشترکش بود، به خوانده القا کند. تصویری که هنوز هم در ذهن او جان دارد و جامعهای که با افول این ارزش مواجه شده است، جامعهای که نمیخواهد قربانیِ تخریب ارزشهایی باشد که در جوار شهدا بالنده شد.
فایلی یافت نشد . بازگشت
|