مثل قصههای لیلی
زندگی سردار شهید حسینعلی قوقهای به روایت همسرش معصومه عرشی
نوشته: اعظم زینلی
چاپ اول: 1392
قطع: پالتویی، 96 صفحه، مصور
نشر: ستارگان درخشان
نمایی از یک زندگی
حسینعلی در دهم اردیبهشت سال 1337، پا به عرصۀ گیتی نهاد. برای کمک به امرار معاش خانواده در یک کارگاه نجاری به کار مشغول شد. از اتلاف وقت بیزاری میجست و پیوسته به دنبال زیبنده کردن خلق و خوی خود بود. هدف امام را هدف خود میدانست و گوش سپردن به فرامین ایشان را، وظیفهاش. در سرکوبی شرارتهای ضدانقلاب کردستان فداکاری بسیار کرد. در عملیاتهای فتحالمبین، الیبیتالمقدس، رمضان و محرۀم با سمتهای مختلفی از جمله فرمانده گردان و فرمانده محور عملیاتی، حضور یافت. باید طنین مناجات و توسلهایش را در تپههای دالپری، شجاعتش را در عملیات الیبیتالمقدس، استقامتش را در حملۀ رمضان و شجاعتش را در عملیات محرّم یافت. در مراسم نماز جماعت و جلسات دعا میکوشید تا نیروهایش را به خودساری تشویق کند. کلاسهای تئوری و عملی برپا میکرد و در رزمهای شبانه توان رزمی افراد را بسط میداد. در ادعیهها به حضرت فاطمه(س) متوسل میشد. به اقامۀ نماز شب مبادرت میورزید. میگفت: «من مدیون امام هستم.» و آمده بود جبهه تا دِین خود را ادا کند تا انقلاب امام و ملت صدمه نبیند و در بند اسارت نا اهلان گرفتار نشود. فرمانده گردان آرپیجیزن، در عملیات رمضان حماسهها آفرید. نقش او در شکار تانکهای عراقی کمنظیر بود. در عملیات محرّم، با تمام وجود حاضر شد، بی آنکه در جهاد فی سبیلالله، لحظهای تردید به دل راه دهد. به منظور خاموش کردن یکی از تیربارهای فعال دشمن به همراه نیروها در موقعیت خوبی موضع گرفت؛ اما بر اثر اصابت تیر کالیبر50 بر پیشانیاش در 11آبان1361 به جمع عاشورائیان پیوست. برادرش محمدرضا قوقهای هم حین عملیات کربلای4 در جزیرۀ امالرصاص به شهادت رسید.
از پنجرۀ کتاب
در را که باز کردم چهرهي حسين در چهارچوبِ در قاب شد. نگاهمان در هم گره خورد. دست و پايم را گم کردم، گونههايم برافروخته شد. نگاهم را از نگاهش گرفتم و به زمين دوختم. زبانم در دهانم نميچرخيد، فراموش کردم سلام کنم. از جلوي در کنار رفتم و بريده بريده گفتم: «بفرمائيد.» همانطور که سرم پايين بود، متوجّه نگاههاي حسين بودم که زير چشمي نگاهم ميکرد. ياالله گفت و بهآرامي وارد خانه شد. پاهايم سست شده بود. حسين ميرفت و من بهت زده نگاهش ميکردم. همانطور که گامهايش را به آرامي برميداشت، سر چرخاند و نگاهي به من کرد. از خجالت آب شدم. مثل ماتزدهها خشکم زده بود. خودم را جمعوجور کردم و در حالي که مراقب بودم زمين نخورم، به زحمت به اطاقمان رفتم. مادر و زن برادرم با شنيدن صداي حسين، به اتاق احمد رفتند. مادرم مثل هميشه حسين را در آغوش گرفت و پيشاني او را بوسيد. ص26
نمای معرف
عشق، به پردازش احساس روی میآورد و به سازش آن. از پسِ آن حسی ژرف و مالامال از هیجان، روح و جان عاشق را تسخیر میکند. احساسی که به زندگی ارزش و بهایی صد چندان تزریق میکند. کتاب « مثل قصههای لیلی» سرگذشت زندگی همسر شهیدی است که در مدت کوتاه سه سال زندگی پر فراز و نشیبی که با سردار شهید حسینعلی قوقهای داشت، چنان عاشقانه زیست که جوشش و فوران عشقش هیچگاه خاموش نشد. در این کتاب، حکایت این دورۀ کوتاه با سادهترین کلمات بیان شده است و خواننده میتواند به راحتی با او همزاد پنداری کند.
|