نظرسنجی |
تا چه حد با کنگره شهدای شهرستان نجف آباد آشنا هستید؟ ؟ |
آمار سایت |
تعداد شهدای ثبت شده : 2485
تعداد اخبار ثبت شده : 45
تعداد افراد آنلاین : 18
کل بازدیدها : 8586019
بازدید های امروز : 1201
بازدید های دیروز : 2940
|
|
آواز روی عرشه
خاطرات گردان شهید سروان صفری
نوشته: غلامرضا مغزی
چاپ اول: 1389
قطع: رقعی، 112 صفحه، مصور رنگی
نشر: ستارگان درخشان
نمایی از یک زندگی
حسینعلی صفری بهار زندگیاش با بهار طبیعت عجین شد. 4/1/1326 در ایام عید نوروز دیده به جهان کشود. اما زندگی پر از فراز و نشیب او با طراوت و شادی همگام نبود. پنج ساله بود که مادرش را از دست داد. هنوز فقدان مادر در زندگیشان سایه انداخته بود که پدر را نیز از دست داد. به علت نداشتن استطاعت مالی و احساس مسئولیت در قبال خانواده، به پیشۀ پدر روی آورد. به دانشکدۀ افسری رفت و پس از اخذ لیسانس و دریافت نشان نظامی، مأمور به خدمت شد. در سالهای 1354 و 58 دو برادرش را از دست داد؛ اما چون سرو، مقاوم و استوار مشکلات زندگی را خسته کرد و در راه تحقق ارزشهای والای انسانی کوشید. در هیئتهای مذهبی و کمکرسانی به مستضعفان پیشقدم بود. فرصتهایش را وقف خدمت به مردم میکرد؛ لذا خیلی زود از محبوبیت ویژهای برخوردار شد. در سال 1359 فرماندهی پاسگاه ژاندارمری نجفآباد را بر عهده گرفت. همزمان با آغاز جنگ و قبل از سازماندهی تشکیلات بسیج، به دلیل نیاز جبههها به نیروهای رزمی، با کسب اجازه از مقامات مرتبط در اصفهان، به آموزش اولین گروه از داوطلبان حضور در جبهههای جنگ پرداخت. گروه سیصد نفری تحت فرماندهی او پس از راهی طولانی در ذوالفقاریه آبادان مستقر شدند و با وجود کارشکنیهای بسیار در زمان ریاست جمهوری بنیصدر و کمبود سلاح و مهمات در برابر پیشرویهای دشمن مقاومت کردند. سروان صفری پس از سه ماه مقاومت در برابر بعثیها در شب 18دیماه1359 حین شناسایی نیروهای دشمن، در تپههای مَدَن بر اثر اصابت گلوله، به شهادت رسید.
از پنجرۀ کتاب
بچّهها به سروان گفتند: «شما فرماندۀ گُردان هستيد. بهتر بود که از طريق ديگري بچّهها را هدايت ميکرديد و خودتان مستقيم در عمليات شرکت نميکرديد.» سري تکان داد و گفت: «حالا وقت اين حرفها نيست. من هم با بقيه هيچ تفاوتي ندارم و بايد امشب آتش رگبار دوشکاي دشمن را خاموش و حتّي تپههاي مَدَن را هم فتح کنيم.»
چند نفر از بچّهها موفق شدند آتش دوشکا را که از آن سوی تپهها بر سر بچّهها ميريخت، خاموش کنند كه این خودش يك پيروزي بزرگ بود.
ناگهان فرياد سروان را شنیدم: «عابديني من تير خوردم.» بالاي سر او رسيدم. متوجه شدم که سروان صفري مجروح شده است. غم عالم بر دلم نشست. گفت: « به بچّهها بگو برگردند عقب.» من هم اطاعت امر نموده و دستور عقبنشيني سروان را اعلام كردم. بعد سروان را روي دوشم گذاشتم و راه افتادم. لحظههاي بسيار سختي بود. در مسير بازگشت، تيرهاي دشمن از دو سمت ما ميباريد و من زمزمۀ الله اکبر سروان صفري را از فراز شانههایم ميشنيدم... ص83 و 84
نمای معرف
یکی از اولین گروههایی که برای مقابله با هجوم دشمن بعثی به منطقۀ آبادان اعزام شد، گروه سیصد نفری سروان صفری، متشکل از نیروهای مردمی داوطلب نجفآباد تحت فرماندهی سروان و تعدادی از پرسنل کادر ژاندارمری شهر بود. در کتاب «آواز روی عرشه» مراحل شکلگیری این گروه و اعزام آن از جادۀ اهواز به ماهشهر و بندر امام، سپس از طریق آبهای خلیج فارس و رودخانۀ بهمنشیر و منطقۀ چوئبده به ذوالفقاریه آبادان و مقاومت سه ماههشان در سختترین روزهای جنگ هستیم، که در قالبی داستانی، به تصویر کشیده شده است. این کتاب شامل دو بخش است. بخش اول با قلمی داستانگونه، حوادث را پیش میبرد و در بخش دوم با خاطرات چند تن از اعضای گروه، خواننده با گوشهای از حماسههای دلیرمردان این گروه آشنا میشود. انتهای کتاب زندگینامۀ شش شهید گروه و اسامی رزمندگان و تصاویر رنگی از آنان آمده است. نویسنده که خود یکی از اعضای گروه است، با رجوع به همرزمان و یادآوری خاطرات تصاویر ذهنیاش را منسجم کرده و خواننده را همگام با خود به آن روزها میبرد.
|