منتخب وصیتنامه شهید والامقام فضل الله رشیدزاده
خدایا به محمد (ص) که هستی و بودنمان در گرو اُنس به اوست که پیروانش حماسه آفریدند، به علی (ع) مولایم بگو که شیعیانت قیامت بر پا کردند و به حسین (ع) الگویم بگو خونش در رگها همچنان می جوشد. خدایا من با امامم میثاق بسته ام و به او وفادرام، زیرا او به قرآن و عترت وفادار است و اگر چندین بار بکشندم و زنده ام کنند دست از او و دین او نخواهم کشید، خدایا این قاصر ضعیف دوست دارم چشمانم را دشمن دراوج دردش از حدقه در آورد، دستهایم را قطع و پاهایم را از بدن جدا سازد و قلبم را آماج رگبارهایش قرار دهد، سرم را از تن جدا سازد تا در کمال فشار و آزار، دشمنان مکتبم ببیند گرچه جسم را از من گرفته اند ولی ایمان و هدفم که عشق به حق است باقی است و فنا و زوالی در او راهی ندارد. خدایا دانی که چه می کشیم از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند. هم امروز شهید شویم تا فردا بماند. هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود. چه می شد امروز شهید می شدیم و فردا زنده می شدیم. خدایا در حال و به هنگامة عزیمت سوی تو نگران فردائیم. تو خود شروع کرده ای خود نیز نهال اسلام را به ثمر رسان. جندالله را که با سوگند به ثارالله در سنگر روح الله برای شکست عدوالله و استقرار حزب الله زمینه ساز حکومت جهانی بقیه الله است حمایت نما.
مادر و مادران مبادا از رفتن پاره های تنشان به جبهه ها ممانعت کنید که فردا در محضر حق و فاطمه و زینب سلام الله علیها جواب گو نخواهید بود، جوانانتان را به جبهه ها گسیل نمائید و آنچه را که در راه خدا دادید پس مگیرید، در ناکامی ها، رنجها، مصائب و ناروائی ها استقامت ورزید و دل قوی دارید که همه گذرا ست.
در درگاه سبحان قیوم به شکایت زبان نگشائید و آنچه را که از قدر و منزلت الهی شما کاهد بر زبان نیاورید تا مشمول رحمت و کرامات حق تعالی باشید. به یاد حسین (ع)، اولاد حسین (ع) و اصحاب حسین (ع) اشک بریزید و از فراق من نالان نباشید که من شاهدم آنان که پیرو خط سرخ ولایت نیستند بر من نگریند و تشیع ام مکنند و باشد که از خون شهداء مشمول و به رحمت الهی نزدیک گردند.
در پایان سلامم را با عرض ادب به پیشگاه رهبر عظیم الشأن برید و گوئید که تا آخرین قطره خونم سنگر اسلام را ترک نکردم و در تمام عاشوراها و در تمام کربلاها با حسین (ع) تا حال همراه بودم.
سردار شهید فضلالله رشیدزاده
فرمانده گردان پیادۀ لشکر 8 نجفاشرف
فرزند انقلاب و اسلام بود. سیزده سال بیشتر نداشت که شور انقلاب فراگیر شد و از همان ابتدا در تعطیلی مدارس، اعتصابات و تظاهرات نقش مؤثری ایفا کرد. همگام با سایر دانشآموزان و اقشار مردم در درگیری با نیروهای امنیتی شرکت میکرد و حتی چندین بار خطر دستگیری و مواجه شدن با مأموران شهربانی و ساواک متوجه او شد. بعد از پیروزی انقلاب، بهخاطر حفاظت از دستاوردهای انقلاب و هدر نرفتن خون شهدا، در پایگاه بسیج یزدانشهر با همکاری برادران انجمن اسلامی، نگهبانی و حفاظت از شهر را برعهده داشت. او در نوجوانی و جوانی فردی پُر جوش و خروش بود و تحرّک و چالاکی زیادی داشت. در یک کلام، آرام و قرار نداشت. به خاطر علاقهای که به نظامیگری داشت، با عضویت در سپاه، آرامش خاصی پیدا کرد و وقار و تومأنینهاش فزونی یافت. با پیروی از رهنمودهای امام و علمای دین، فردی با دیدگاه فکریِ اسلامی و روحیات انقلابی شد.
با شروع قائلۀ اشرار در کردستان به آن دیار شتافت. در مأموریتی به سر پل ذهاب اعزام و در عملیاتی در ارتفاعات اللهاکبر بر اثر ترکش خمپاره از ناحیۀ گردن مجروح شد. طی دوران نقاهت چند ماه در نجفآباد بود که در همین ایام به عضویت رسمی سپاه در آمد. پس از بهبودی، بار دیگر به کردستان بازگشت. همیشه میگفت: «مردمِ محروم و زجر کشیده، احتیاج بیشتری به نیروهای فعال و انقلابی دارند، تا آنان را از دست ایادی مزدور امریکا و شوروی نجات دهند.» همیشه حرفش از اخلاص، ایثار، شهادت و خدمت به خلق خدا بود و همیشه به فکر محرومان کردستان.
در اکثر پاکسازیها در عملیاتهای کردستان شرکت کرد و با مسئولیتهایی از قبیل مسئول پایگاههای: سه راه بیجار، ابراهیمآباد، شَرَفآباد، دره دزان و گاوشلۀ دیواندره. برای خدمت به کشور شرکت فعال داشت. در کردستان مسئول یکی از محورهای عملیات دیواندره بود، که این سِمت آخرین مسئولیت ایشان بود. در پایگاه دیواندره طوری با نیروها رفتار میکرد که حاضر نبودند حتی برای لحظهای او تنها باشد و همیشه در میان صحبتهاشان سخن از رشیدزاده موج میزد. او یک مربی اخلاق بود. بعد از اتمام مأموریت کردستان، به نجفآباد بازگشت و در واحد عملیات سپاه خدمت کرد و گاهی در گشت ثاراللهِ سپاه با همکاری برادران، با
منافقان به پیکار بر میخاست. او حتی در سپاه و در گشت کمیته و قسمت امربهمعروف تهدید شد، به طوری که به طرف خودرو آنها نارنجک پرتاب کردند که به زخمی شدنش منجر شد.
حضور در عملیاتهای وسیع و روشهای متنوع جنگ در جبهههای جنوب، از دلایل تغییر مکان ایشان از غرب به جنوب بود و این همزمان شد با زمانی که سپاهیان طرح لبیک یا خمینی از سراسر کشور به جبهههای جنوب اعزام میشدند. وی نیز از طرف سپاه به جنوب اعزام شد. در این مأموریت فرماندهی یکی از گروهانها را بر عهده داشت که همزمان با انجام عملیات خیبر بود. در این عملیات از ناحیۀ دست مجروح و به نجفآباد منتقل شد. پس از آن، فعالیتهای گذشتۀ خود را در گشت ثارالله ادامه داد. از جمله مسئولیتهایش میتوان به: فرماندهی گردان پیاده در سال 1361، فرماندهی گروهان پیاده (دیواندره) در سال 1362، جانشین گردان پیاده در سال 1363 اشاره کرد. تا اینکه آخرین مأموریتش ابلاغ و برای آموزش در واحد پدافند هوایی لشکر به تهران منتقل شد و با دست پُر به لشکر 8 نجفاشرف بازگشت. پس از طی دورۀ آموزشی پدافند متحرک (توپ 23 مم مستقر بر خشایار زرهی که بتواند روی آب قدرت مانور تیراندازی علیه بالگردها و هواپیماهای تهاجمی دشمن را داشته باشد.) در تهران و پس از آن در منطقۀ سدّ دز، در عملیات بدر شرکت کرد. آرزوی او شهادت بود که خداوند او را به این خواسته رساند. چند روز قبل از شهادتش در جزیرۀ مجنون وصیتنامهای نوشت که در فرازی از آن میخوانیم: «از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید شویم، تا آینده بماند. هم باید امروز شهید شویم، تا فردا بماند. هم باید بمانیم، تا فردا شهید نشود. چه میشد امروز شهید میشدیم و فردا زنده میشدیم؟ خدایا در حال و به هنگامۀ عزیمت سوی تو، نگران فرداییم.»
این جانباز سرافراز اسلام در مناطق جنوب، جانشین گردان پدافند متحرک بود. در عملیات بدر هنگامی که یکی از قبضههای توپ پدافند متحرک 23 مم در حال تیراندازی به بالگرد دشمن بود، به خاطر حجم آتش ایجاد شده، هدف قرار گرفت. دشمن با تهاجمِ هواییِ پی در پی و موشکهای بالگرد توانست توپ ضدهوایی را که ساعتها مانع برتری دشمن شده بود، منهدم کند. فضلالله بر اثر اصابت ترکش به ناحیۀ قفسۀ سینه در خون خود غوطهور شد و چند لحظه بعد با ذکر یا حسین(ع) به شهادت رسید.
|