منتخب وصیتنامه شهید والامقام علی محمد پاینده
خدایا از پیشگاهت شهادت میطلبم، زیرا که شهادت لاله را روئیدنی کرده، سنگ را بوسیدنی کرده، خاک را روئیدنی کرده، اشک را به ریزش واداشته و گناهان را موجب آمرزش و... همه و همه چیزمان از شهادت و شهیدان،
مولایمان علی با اینکه جامعهای به بزرگی اسلام را اداره مینمود، خرما هم میکاشت. شوخی نیست به طرف این ستارهها ]ی موجود[ مسابقه دهید و از آنان کار کردن آموزید تا با آنان محشور شوید، آنان منافق را رسوا، دشمن را خانه نشین کردند. گندم کاشتند و درو کردند و سقف خانه شان را با دست خود زدند و مملکت را نیز اداره کردند.
دری را که خداوند بزرگ برای اولیاء خاصش بر بهشت نهاده رفتن از آن مشکل است. صبر و استقامت میخواهد عزیزان اگر فراموش کردیم که جنگ سخت است و جهاد مشکل، خدا ناخواسته شکست میخوریم و اگر صبر را پیشه خود نساختیم آن موقع به صریح قرآن هر نفرمان به جای 20 نفر از دشمن بر دو نفر از دشمن غالبیم. نکند باورمان آید که امکانات میجنگند نعمتهای داخل جبهه نعمت است ولی مواظب باشیم آنان را تبدیل به نقمت ها نکنیم.
ای مردم، ای همة قشرهای جامعة اسلام، شما بزرگید، اگر مؤمن باشید شما عزیزید. شما بر جهان قدرت نمائی کردید، آنان که با اسلام و شهدایمان سر جنگ دارند از شما در هراسند و آنانکه از حلقومشان توسط تیغ ظالمان خون جاری است در انتظار شمایند و تنها بگویم که غفلت، بزرگی کوچک است، غفلت از عزت، ذلت است و غفلت از قدرت، ضعف است. شما بزرگید و جهانی، یک انسان جهانی حیف است به خود سرگرم شود و سرگرمی به مسائل بچه گانه خواست شیاطین. بینشتان را وسعت دهید از سطح شهر و آبادی، مدرسه و استان و ایران بالاتر روید، خود را نبینید و مسائل اطراف خود را، اسلام را بنگرید و مسائل حاکم بر جهان، عزیزان خود را آماده سازید برای خدمت به محرومین جهان.
سردار شهید علیمحمد پاینده
مسئول تبلیغات و انتشارات لشکر 8 نجفاشرف
صدای قرآن را که میشنید، از آب حوض وضو میگرفت و خود را به مسجد میرساند. مثل پدرش، نماز شبش تَرک نمیشد. در نجفآباد، این شهر مردمان مؤمن به دنیا آمد. پدرش روحانی بود و از کودکی او را با مسجد و قرآن آشنا کرد. علیمحمد بسیار پُر جنب و جوش و فعال بود و اعمال و رفتارش بزرگتر از سنّش مینمود. در دورۀ نوجوانی در کار کشاورزی و کاشت و برداشت محصول و امور زندگی یاریگر خانواده بود. علاقۀ وافرش به معارف دین، او را راهی مدرسۀ فیضیۀ قم کرد تا در محضر آیتالله جوادی آملی درس تفسیر بیاموزد و نهجالبلاغه را درک کند. تحصیلات حوزوی خود را ادامه داد و از دروس مقدماتی حوزه تا رسائل و مکاسب ارتقا یافت.
علیمحمد برای مسیر زندگیِ مبارزاتی خود از نوارهای سخنرانی و اعلامیههای امام بهره میبرد. به ورزش علاقه داشت و به گفتۀ دوستانش او در کارهای رزمی، استاد بود و با اینکه روحانی بود، در گروههای رزمی حاضر میشد و اسلحه به دست میگرفت.
برای یاری رزمندگان در مناطق محروم کردستان، به آن دیار رفت. علیمحمد برای ایجاد امکانات آبرسانی به باغات روستاهای دیواندره، تلاش زیادی کرد. همراه دیگر رزمندگان در مبارزه با ضد انقلاب شرکت میکرد، حتی یک بار حین درگیری با اشرار که تعدادی از رزمندگان به شهادت رسیدند، تا آخر ایستاد و با متواری شدن دشمن در مبارزه حضور داشت.
علیمحمد در پشت جبهه هم فعال بود. با آموزش و پرورش شهرستان سقز ارتباط خوبی بر قرار کرد و در سر و سامان بخشیدن به امور آن اداره همکاری کرد. برای آشنایی دانشآموزان با انقلاب اسلامی و گروههای ضد انقلاب تلاش کرد.
علیمحمد از بسیجیانی بود که برای تزکیۀ نفسش، روزهای دوشنبه و پنجشنبه روزه میگرفت. گاهی شبها به گلزار شهدا میرفت و در غم فراغ دوستانش میگریست. در عملیاتهای مختلف با مسئولیتهای فرمانده گروهان و جانشین گروهان شرکت میکرد. او و نیروهای تحت امرش نقش بسزایی در عملیاتهای مختلف داشتند. در عملیاتهای: محرّم، والفجر مقدماتی و خیبر به عنوان جانشین گردان پیاده، در رزم با نیروهای متجاوز شرکت کرد.
در دست نوشتههایش آمده است:
«آنان که به مقام شهیدان رسیدند و در آتش عشق خدا سوختند و در امواج رحمتهای بیکران الهی غرق شدند، در طول زندگیشان به خدا میاندیشیدند و به او انس و الفت داشتند.»
هنگامی که در حوزه مشغول آموختن دروس دینی بود، از رشادت رزمندگان برای دوستانش میگفت.
او ایثارگری فداکار و مبارز بود؛ چرا که برای اعتلای اسلام به راحتی از منافع شخصی خویش میگذشت.
بهترینها را برای دوستان خود خرج میکرد. میگفت که دوست دارم هرچه دارم به اهلش بسپارم. دنیا را جای تلاش و کوشش میدانست. شهادت را عاشقانه دوست داشت، به گونهای که با شهادتِ هر یک از دوستانش او نیز بیشتر شیدا میشد. با افراد به راحتی صمیمی میشد و رابطۀ عاطفی برقرار میکرد. صدای سوزناک و دلنشین داشت.
وقت نماز، اذان سر میداد و نماز جماعت بر پا میکرد. چه شبها که در جبهه با سوز دل ادعیه را تلاوت میکرد. به کارهای جمعی علاقهمند و اموری که به وی محوّل میشد را به نحو احسن انجام میداد. شوخ طبع و خندهرو بود و دوست نداشت با چهرۀ گرفته با دیگران روبهرو شود. او علاوه بر طلبه بودن، یک بسیجی به تمام معنا و الگوهای معنویت در او هویدا بود.
با اینکه در عملیاتهای مختلف چندین بار مجروح شده بود و از ناحیۀ دست و گردن جراحت داشت، صبر و استقامت خود را از دست نداد و به راهش ادامه داد. در عملیات خیبر در حالی که مسئول تبلیغات و انتشارات لشکر 8 نجفاشرف بود، در جزیره مجنون به شدت مجروح شد و به شهادت رسید. پیکر مطهرش بعد از ده سال پیدا شد، در حالیکه سر در بدن نداشت.
یک شب قبل از آوردن پیکرش، مادرش در خواب دید کسی که در یک بالگرد بود، قبر رزمندۀ مفقود الاثری را به او نشان داد تا علیمحمد را آنجا خاک کنند. وقتی خانوادۀ رزمندۀ مفقود الاثر قبول نکردند، مادرِ آن رزمنده در خواب دید که پسرش به او گفت: «چرا نگذاشتی علیمحمد را جای من خاک کنند ... .» پس از آن، همان مکان آرامگاه ابدی علیمحمد شد؛ در حالی که آن رزمنده در اسارت بود و بعد از چند سال به زادگاهش بازگشت.
|