منتخب وصیتنامه شهید والامقام رمضان امینی
شما اى خانواده شهدا بايد خوشحال باشيد كه فرزندانتان و همسرتان اين راه را پيموده اند زيرا اين درجه نصيب هر شخصى نمى شود و اينان در روز قيامت شفيع شما خواهند شد و اصلا اين امانتى است كه خدا به شما داده و حالا بايد خوشحال باشيد كه اين امانت را بدون خيانت به صاحب اصلى باز گردانيد و مگر چند نمونه مى بايد پيش چشم شما رخ دهد تا تجربه شود مگر كسانى نبودند كه در پيش از انقلاب هلاك شدند مگر جوانى تا كى باقى مى ماند مگر جوانان و نوجوانان در اثر تصادف و سانحه به ديار مرگ نرفتند و چند مليون نفر بر اثر مرگ طبيعى به آن جهان نرفتند آيا كدام يك مى توانند اعتراض داشته باشند
ادامه دادن راه شهدا و دنبال كردن خط انقلاب تنها با شركت در يك تشييع جنازه نيست و يا در مجالس شركت كردن و يا در يك راهپيمايى رفتن نيست بلكه اين فرع كار است بلكه با عمل و گفتار و ايمان و تقوا مى توان اصل اين راه را دنبال كرد حال در هر كجا و هر لباس و به هر وسيله خواه زبان ، خواه قلم ، خواه از نظر مالى خواه از نظر جانى چه در پشت جبهه چه در خط مقدم
شما خانواده و همسرم زينب گونه و زهرا گونه شجاع و صبور باشيد و شاد تا دشمنان دين و اسلام گريان باشند و اربابانشان آمريكا و شوروى گريان و نالان مانند روباهان بزدل گوشه گرفته باشند كه نمى توانند اين چنين شجاعت و اين چنين شهامت را ببينند و بگويند كه آمريكا و شوروى نابود و اسلام سرانجام پيروز.
و پيامى دارم بر روحانيت مبارز كه روحانيت سعى و كوششان در اسلام باشد و فقط كارى براى خدا انجام دهيد نه براى رضاى بنده و از او غافل باشيد و خداى نكرده با خط سازشكارى ، تبعيض پيش نرويد كه امروز روحانيت زير ذره بين قرار دارند.
زندگینامه سردار شهید رمضان امینی
فرمانده گردان پیادۀ لشکر 8 نجف اشرف
در سحرگاه ماه رمضان 1339 متولد شد. به برکت همین ماه، نامش را رمضان گذاشتند. هشت ساله بود که پدر بزرگوارش را از دست داد و گَرد یتیمی بر چهرهاش نشست. با تحمل مصائب، روح خود را متعالی و جسمش را با شکیبایی الفت داد. هم زمان با تحصیل، کار میکرد تا باری بر دوش خانواده نباشد.
رمضان، مدافع پُر شور و از پیشتازان نهضت انقلاب در زادگاهش، کهریزسنگ بود. اعلامیه پخش میکرد، شعار مینوشت و عکس شاه را پاره میکرد.
رمضان سخنران قابلی بود. هفتهای دو بار در مسجد حجّت کهریزسنگ سخنرانی میکرد. گاهی در مدارس و كنار تربت پاک شهدا از امام و دفاع از اسلام و انقلاب میگفت. به ورزش علاقه داشت و از میان ورزشها، فوتبال را انتخاب کرد و دروازهبان تیم فوتبال ایرانگاز کهریزسنگ شد.
او از همان اول، مبارزهاش را با کفار آغاز کرد. پس از اخذ دیپلم در رشتۀ برق، برای کمک به مبارزان جنوب لبنان به سوریه اعزام شد و در آنجا آموزشهای چریکی را فرا گرفت. سپس در اواسط سال 1358 از طریق دفاتر سیاسی ایران، عازم افعانستان شد تا به مبارزان مسلمان افغانی که با نیروهای اشغالگرِ ارتش سرخ شوروی سابق در جنگ بودند، کمک کند. نزدیک به یک سال در افعانستان ماند و خانوادهاش اطلاع چندانی از او نداشتند. سال 1359 به ایران آمد تا در سرکوبی غائلۀ اشرار در کردستان سهمی داشته باشد.
رمضان میگفت: «پیامبر اکرم فرمودهاند که هرگاه مسلمانی ندای «یا مسلمین» سر داد، واجب است که به یاری او بشتابید و هیچ فرقی ندارد که افغانی، فلسطینی، لبنانی یا ایرانی باشد.» او با این آموزۀ دینی انس گرفت و رشد کرد.
جنگ عراق علیه کشورمان شدت گرفته بود و عراق به جاگیری نیروهایش در زمینهای اشغالی ایران مشغول بود. رمضان در قرارگاه حمزه، مسئول تیم اطلاعات بود. در یکی از شناساییها مجروح شد و برای مداوا به زادگاهش بازگشت. بعد از بهبودی به نیروهای
لشکر14 امام حسین(ع) پیوست. این اتفاق هم زمان شد با عضویتش در سپاه.
او پیروزی رزمندگان در میدان نبرد را، نقطۀ امید مسلمانان جهان میدانست و همیشه میگفت: «اگر در جنگ تحمیلی پیروز شویم، به طور حتم میتوانیم به کمک سایر مسلمانان بشتابیم.»
وارسته از دنیا و مادیات بود و وابسته به معنویات و مذهب؛ چرا که روحیۀ مادی نداشت و چیزی از این عالَم نمیخواست. مراسم ازدواجش از جمله اقداماتی بود که همه را به حیرت واداشت. با سادهترین و کمترین امکانات، مراسم عقد و ازدواج خود را انجام داد و اوج سادگی و سادهزیستی خود را به نمایش گذاشت. در عین حال که سادهزیستی را میستود، به رفاه نسبی خانواده نیز توجه داشت. علیرغم مشکلات فراوانش همیشه لبخند بر لب داشت و شوخطبع بود. حدود پنج سال در جبهههای جنگ حضور یافت و با رشادت مبارزه کرد.
در فرازی از وصیتنامهاش میخوانیم: «برادران و خواهران بسیجی، تقوا و ایمان در رأس کارتان باشد و همیشه کارتان بر اساس شناخت باشد نه بر پایۀ تقلید کورکورانه و ... . مرا شب دفن کنید، نمیخواهم کسی متوجه شود. برای من گریه نکنید و هرگاه دلتان گرفت و خواستید اشکی بریزید، به یاد علیاکبرِ حسین(ع) گریه کنید و چون زینب(س) صبر و استقامت پیشه کنید.»
برادرش نقل میکند: «با تعدادی از نیروهای لشکر 27 محمد رسولالله (ص) برای شناسایی منطقه به پشت مواضع دشمن نفوذ کرده بودند. در بازگشت، هوا روشن شده بود و آنان به ناچار تمام طول روز را کنار تخته سنگی بدون آب و غذا و در زیر آفتاب سوزان مانده بودند تا از دید عراقیها محفوظ باشند. بالاخره ساعت سه صبح روز بعد، از تاریکی و غفلت نیروهای عراقی استفاده کردند و توانستند خود را به نیروهای خودی برسانند. آنها با وجود خستگی و تشنگی و گرسنگی هیچگاه شکایتی نکردند. بچههای شناساییِ شجاع و شکیبا، خطرات و سختیهای این کار را به جان خریدند.
قبل از عملیات بدر، به عضویت لشکر 8 نجفاشرف در آمد و به عنوان جانشین گُردان خطشکن در این عملیات شرکت کرد. با شروع عملیات، به همراه نیروهای تحت امرش با سوار شدن بر قایقها توانستند بعد از تهاجم به خط دشمن و عبور از موانع، هدفهای عملیات را یکی پس از دیگری به تصرف خود در آورند.
این فرمانده دلاور، پس از سالها مبارزه، بعد از جنگی نابرابر با نیروهای بعثی در جزایر مجنون، بر اثر شدت جراحتهای وارد شده، به شهادت رسید.