) منتخب وصیتنامه شهید والامقام لطفعلی عباسیان
اي برادران و اي خواهران چه پر افتخار است تاريخ ملتي كه سر فصلهاي آنرا شهيدانش رقم بزنند و چه حماسه آفرين است ملتي كه سلاحش شهادت است و جامعه اش ايمان و فريادش الله اكبر و مسيرش از ميان مستضعفين و مقصدش نجات انسان و خدايي گونه كردن جامعه و ما با خون خود به تمامي نسل هاي آينده نشان مي دهيم كه افتخار از آن ملتي است كه شهادت را از جان ودل ميپذيرند و در جادة ننگ گام بر نمي دارد. اي عزيزان اسلام براي زنده ماندن و پايدار بودن احتیاج به خون دارد و اگر نبود سيل خروشان خون شهيدان از بدر تا كربلا و تا حالا شايد اسلام را به گونه اي ديگر مي ديديم
سردار شهید لطفعلی عباسی
فرمانده گردان پیاده لشکر8 نجفاشرف
از مدرسه كه میآمد، به کمک پدرش میشتافت و در كشاورزی و شبانی کمک میکرد. با وجود مرارتها و سختیهای زندگی، از درس و تحصیل غافل نشد. در رشتۀ تجربی دیپلمش را گرفت. شجاعت لطفعلی از آنجا مشخص میشد که قبل از انقلاب و همزمان با حکومت نظامی، بیهیچ دلهرهای با دوستانش در خیابانها شعار آزادی میداد. در اربعین سال 57 هم گام با سایر مردم انقلابی نجفآباد در راهپیمایی و تظاهرات علیه استبداد رژیم پهلوی شرکت کرد. با پیروزی انقلاب، برای آموختن درسهای دینی به طلبگی روی آورد، سپس به عضویت بسیج در آمد و برای نگهبانی و حفاظت از سدّ زایندهرود به آن منطقه اعزام شد. او در کنار فعالیتهایش، مطالعه و ورزش تکواندو را فراموش نکرد. با آغاز جنگ تحمیلی عضویت سپاه را پذیرفت، سپس راهی جبهۀ دارخوین شد. پس از سه ماه به تهران عزیمت کرد و با گذراندن کلاسهای مربیگری نظامی به عنوان مربی آموزشی به نجفآباد بازگشت و نیروهای بسیج و سپاه را تعلیم داد که در کار خود بسیار موفق و شایستۀ تحسین بود. در آموزشهای نظامی بسیار سختگیر بود؛ اما هیچگاه نیروها احساس خستگی نمیکردند؛ چرا که روی گشاده، اخلاق حسنه، کلام محبتآمیز و ملاطفتهای او هرگونه سختی را از یاد میبرد.
وقتی گروهی از نیروهای آموزشی را به جبهه اعزام کردند، قصد رفتن کرد. مسئولان از او خواستند تا به فعالیت در واحد آموزش ادامه دهد؛ ولی لطفعلی گفت: «از چهرۀ خانوادۀ شهدا و رزمندگانی که اعزام کردهام، خجالت میکشم.»
به عنوان همراهِ رزمندگان و دیدار از مناطق جنگی به جبهه اعزام شد و دیگر برنگشت. او در جبهه دائم در پی تقویت روحیۀ نیروها و ارتقای توان رزمی آنان برای مقاومت در مقابل دشمن بود. وی محبت به نیروهای زیردست خود را به جایی رسانده بود که فدا کردن جان خود را برای حفظ جان آنها مقدّم میدانست. در جبهه روحیۀ طلبگی خود را حفظ کرد و هنگام اقامۀ نماز امام جماعت
شد. گاهی روضه میخواند و مداحی میکرد و نوحه سَر میداد تا دلها را آمادۀ پذیرش شهادت کند. آیۀ شریفۀ «حاسبوا قبل ان تحاسبوا» را به خوبی درک کرده بود. با تهیۀ دفتری، هر شب فعالیتهای روزانهاش را در آن مینوشت و روزی را که گذرانده بود، با روزهای قبل مقایسه میکرد. اگر اشتباهی در کارهایش مییافت، چند رکعت نماز میخواند و از خدا طلب مغفرت میکرد. لطفعلی حتی در شبهای سختِ نبرد در تنگۀ چزابه، میان باران گلوله و آتش، این عمل را ترک نکرد.
در فرازی از وصیتنامهاش آمده: «ای برادران و ای خواهران، چه پُر افتخار است تاریخ ملتی که سر فصلهای آن را شهیدان رقم بزنند و چه حماسه آفرین است ملتی که سلاحش شهادت است و جامعهاش ایمان و فریادش اللهاکبر و مسیرش از میان مستضعفین و مقصدش نجات انسان و خدایی گونه کردن جامعه و ما با خون خود به تمامی نسلهای آینده نشان میدهیم که افتخار از آنِ ملتی است که شهادت را از جانو دل میپذیرد و در جادۀ ننگ گام بر نمیدارد.»
دشمن به منظور خنثی کردن عملیات بزرگ فتحالمبین، در 17 بهمن 1360به تنگۀ چزابه حمله کرد. رزمندگان، بیست روز در عملیات مولای متقیان(ع) مقاومت کردند. نیروهای گردان لطفعلی در این عملیات، ایثارگریهای فراوانی از خود نشان دادند. ایشان علاوه بر فرماندهی گردان، مسئولیتهای مختلفی را در تیپ برعهده گرفت.
سرانجام تنگۀ چزابه شاهد ایثار و شهادت سرداری از خطۀ نجفآباد شد و پیکرش چند ماه بعد توسط نیروهای خودی پیدا شد. از دفترچۀ خاطراتش که در آن نام الله و ساعت انجام عملیات را در آن نوشته بود، شناسایی شد. در یکی از نامههایش چنین نوشته است: «من از خدا میخواهم که توفیق عبادت و بندگی به من بدهد تا بتوانم در راه اسلام جان فشانی کنم و خداوند از من راضی و خشنود شود. از شما میخواهم که وحدت خود را حفظ کنید.»
برادرش علی عباسی هم در روز دوم بهمن ماه 1365 در شلمچه، منطقۀ عملیاتی کربلای5 به جمع شهدا پیوست.
|