منتخب وصیتنامه شهید والامقام محمدعلی آبادچی
از ملت ایران می خواهم که بسیار آگاه باشند و خوب و بد را از هم تشخیص بدهند . چه بارها در تاریخ ملتها در اثر کمبود آگاهی اشتباه کردند و از خداوند می خواهم برای این انقلاب اسلامی حوادثی مشابه قیام مشروطه به میان نیاید.
اگر به امید خدا شهید شدم نمی خواهم هیچ مراسمی که متحمل خرج برای شما باشد برایم بگیرید. فقط برای من دعا کنید و همگی هر کس از من گناهی دیده مرا ببخشد . از همه معذرت می خواهم. مادرجان مرگ حق است و همه ما می میریم. بنابراین غم و غصه به دلت راه نده.
دانشآموزشهید محمدعلی آبادچی اول مهرماه 1342 در خانوادهای ساده زیست و متدین در اهواز به دنیا آمد. پس از گذراندن دورۀ کودکی، در سن هفت سالگی قدم به دبستان گذاشت. در طول دوران تحصیل، اخلاق و رفتار خوبی داشت و همۀ معلمان از ایشان رضایت داشتند. پس از گذراندن دبستان و راهنمایی وارد دوۀ متوسطه شد و در رشتۀ برق تحصیل کرد. دلسوز و مهربان بود. هر کجا کسی را نیازمند کمک میدید، یاریاش میکرد؛ حتی به برادر کوچکش هم در درسها کمک میکرد. خوش خلق بود و وقتشناس. به ائمه ارادت خاصی داشت و هدفش گام نهادن در مسیر آنان بود. به خواندن قرآن و مداحی کردن علاقه داشت.
با اوج انقلاب اسلامی، ایشان نیز به جمع مردم پرشور پیوست. در تمامی راهپیماییها و تظاهراتها شرکت میکرد و بعد از فارغ شدن از آن، مخفیانه به پخش اعلامیه میپرداخت. زمانیکه دشمن بعثی با تمام قوایش به شهرهای مرزی ایران حمله کرد و خرمشهر را اشغال کرد، محمدعلی نیز عزم رفتن کرد تا در کنار رزمندگان اسلام از میهنش دفاع کند. به گروه چریکی چمران پیوست. خانوادهاش پس از گذشت مدتی به خاطر وضعیت جنگی ناامن اهواز به نجفآباد نقل مکان کردند؛ ولی محمدعلی و برادرش در جبههها ماندند. پس از گذشت مدتی پدر محمدعلی فوت کرد. وقتی خبر فوت پدر به محمدعلی رسید پیغام داد که به حضور ما در جبهه بیشتر نیاز است و تا وقتی دشمن را از خرمشهر بیرون نکنیم، دست بردار نیستیم. با اینکه سن کمی داشت و بیشتر از هفده بهار از عمرش نگذشته بود، تا آخرین نفس ایستادگی و از مردم مظلوم دفاع کرد.
سرانجام این شهید والامقام پس از دلیریهای فراوانش در منطقۀ سوسنگرد در تاریخ 19/12/1359 وقتی گردان شهید چمران برای خنثی کردن مین پیش رفته بود، بر اثر اصابت خمپاره و منفجر شدن مین به ملکوت اعلی رسید و شهد شیرین شهادت را نوشید. پیکر پاک این عزیز درحالیکه فقط سر و سینهاش سالم مانده بود دست و پاهایش تکه و پاره شده بود، به آغوش خانوادهاش بازگردانیده و پس از مراسم تشییع در گلزار شهدای نجفآباد آرام گرفت.
«روحش شاد و راهش پر رهرو»
عنوان خاطره:برقکشی
سال اول رشتۀ برق بود. همسایۀمان میخواست خانۀ سه طبقهاش را برقکشی کند. محمدعلی گفت: «من این کار را میکنم.» هر چه مادرم اصرار کرد که تو نمیتوانی، ممکن است اتفاقی بیفتد. قبول نکرد.
یک ماه از تابستان را به تنهایی مشغول برقکشی بود.
کار که تمام شد، همه را صدا کرد و گفت: «چشمهایتان را ببندید و صلوات بفرستید، یا همۀ ساختمان دود میشود میرود روی هوا یا اینکه همۀ چراغها روشن میشود.»
به محض اینکه کلید را زد، ساختمان یکسره نور شد.
هیچ دل نوشته ای برای این شهید یافت نشد .
|