خاطره: عکس یادگاری
می خواست از بابا عکس بگیرد؛ اما اومخالف بود. دوربین را داد به من و رفت سمت بابا و او را محکم در بغل گرفت من ازمن خواست تا عکس بگیرم.
عکس که ظاهرشد، دیدم که بابا روبه دوربین وخسرو پشت به دوربین بود.
به نقل از خواهر شهید
عنوان خاطره: کربلا
آمده بود براي خداحافظي. گفت: «ميخواهم بروم خرمشهر و راه کربلا را باز کنم.»
گفتم: «داداش! کاري کن با پاي خودت بروي کربلا.» منظورم اين بود که زنده باشي و بروي.
در جوابم گفت: «فرقي نميکند.»
به نقل از خواهر شهید