در 28 آبان 1362 همزمان با میلاد امام موسی کاظم (ع) در شهر نجفآباد دیده به جهان گشود. به یُمن این روز فرخنده نام موسی را بر او نهادند. دومین فرزند خانواده بود و از کودکی آرام و بسیار کم حرف. مقطع دبستان را در قلعهسفید گذراند. او که شاگردی منضبط و درسخوان بود، با معدلی بالا به مقطع راهنمایی راه یافت. معلمان و مسئولان مدرسه از سطح تحصیلات و اخلاق و کردارش به شدت خشنود بودند. گاهی که از طرف مدرسه لوازمالتحریر هدیه میگرفت، آنها را به بچههای دیگر میبخشید. موسی علاوه بر درس و کمک به پدر در امور کشاورزی و گلهداری، اوقات خو را صرف ورزشهایی نظیر فوتبال، شنا و کاراته میکرد؛ زیرا نشانههای جسم سالم را در روح سالم میدید.
از همان کودکی، مادرش را بسیار محترم میشمرد. در امور منزل یاریگر ایشان بود، حتی در شستن ظروف و جارو کردن. علاوه بر این با پسانداز خود برای خانه لوازم جدید و ضروری خریداری میکرد. بسیار کم توقع و قانع بود. هیچگاه چیزی را که در حد وسع خانواده نبود، درخواست نمیکرد؛ زیرا دوست نداشت شرمندگی را در چهرۀ پدر و مادر خود به نظاره بنشیند.
میکوشید تا امور شخصاش را خود انجام دهد، نه اینکه باری شود و بر دوش دیگران سنگینی کند. با وجود اینکه هنوز مکلف نشده بود، وضو میگرفت و همراه مادرش به نماز میایستاد. با خداوند رابطهای صمیمانه داشت. راغب بود تا نمازهایش را در اسرع وقت و در مسجد بخواند. وقت اذان که میشد، هر کاری داشت، رها میکرد و مهیّای سخن گفتن با خدا میشد و پاک و مطهر در آستانۀ حضور، لبیک میگفت. واجب میدانست که حتماً در روزهای جمعه، غسل به جا آورد و با لباسی آغشته به عطر، در صفوف نماز حاضر شود.
همواره به پدر بزرگوارش احترام میگذاشت و فرامین ایشان را با جان و دل پذیرا میشد. در سلام کردن پیشدستی میکرد، مخصوصاً در ارتباط با بچهها؛ آنها را محترم میشمرد و به شخصیتشان ارج مینهاد. متانت و حیا از خصیصههای ارزشمند او بود. مهربان بود و بسیار دلرحم. تحمل ناملایمات برای دیگران را نداشت و دست یاریگرش در همه حال قوّت قلبی بود برای محتاجان. از دروغ و تهمت و غیبت دوری میجست. دوست نداشت محافل و مجالس با این گناهها مسموم شوند. اگر شاهد غیبت و تهمت میشد، بدون اینکه لب به نصیحت باز کند، دست روی پیشانیاش میگذاشت و «لا اله الا الله» میگفت. وقتشناسی و وفای به عهد از دیگر ویژگیهای بارز موسی بود. همواره به قول و قرارهای خود پایبند بود و سعی میکرد اعتماد و علاقه را با این خصیصه، در دلها افزون سازد و رابطهها را گرمتر نماید. اهل سفر بود و بین تمام شهرهای ایران، مشهد را بسیار دوست داشت. خیلی خوش سفر بود و دوست داشت هر کاری انجام دهد، تا سفر به همراهانش خوش بگذرد و خاطرۀ خوبی از آن در ذهنشان باقی بماند.
دورۀ سربازی خود را در جهرم گذراند و پس از آن برای ادامۀ تحصیل در دانشگاه پیامنور زرینشهر قبول شد و موفق به اخذ مدرک لیسانس جغرافیا گردید. به هیچ وجه اهل غرور و تکبر نبود و خود را بیش از دیگران و در رأس نمیدید. همیشه سفارش میکرد که انسان میبایست اهل بصیرت باشد و از روی جهل و ناآگاهی حرفی را به زبان نیاورد.
با پیشنهاد خانواده تصمیم به ازدواج گرفت و با دختری مؤمن که حافظ قرآن بود، پیمان مقدس ازدواج بست. یک سال پس از مراسم سادۀ عقد، به جای برگزاری مجلس عروسی به همراه همسرش عازم مکه شد. سفر آنان مصادف با ایام شعبانیه بود. به گفتۀ همسرش، موسی در ایام سفر حج، همواره با خدا بود و دلش منور به اذکار حق، صلوات شعبانیه را از حفظ بود و مدام آن را زمزمه میکرد.
ثمرۀ این ازدواج خجسته، دختری به نام «فاطمه زینب» بود. موسی تمام سعی خود را به کار میبست تا اوقات بیکاریاش به بطالت حرام نشود. در همین راستا علاوه بر قرائت کلام وحی و نهجالبلاغه، به مطالعۀ کتب داستانی، تاریخی، کتابهای شهید مطهری و زندگینامههای شهدا نیز مبادرت میورزید. او کتابخانهای در منزل داشت که مزین بود به کتب مربوط به شهدا. هر گاه در این زمینه کتاب جدیدی را میدید، برای خرید آن اقدام میکرد. به منظور بسط فرهنگ کربلایی و اشاعۀ منش و رفتار شهدا به امانت دادن کتب خود علاقۀ فراوان داشت. در میان شهدا به شهیدان والا مقام محمدابراهیم همت و حاج احمد کاظمی علاقۀ بیحصر و حدی داشت. در هنگامۀ سفر مادرش به کربلا با دلی لرزان و بغضی آکنده از حسرت به ایشان سفارش کرد که دعا کند تا عاقبتی همچون شهید کاظمی داشته باشد؛ چرا که به دعای مادر اعتقاد عمیقی داشت.
دائمالوضو بود و میکوشید تا هر کاری را فقط و فقط برای رضای پروردگار انجام دهد. دلبستۀ ریا و خودنمایی و تجملات نبود و سعی میکرد تا به جای حرفهای بیپشوانه، اهل عمل باشد. معانست با قرآن و تأمل و تدبر در آیات حق سبب شد تا به شرکت در کلاسهای تفسیر قرآن ارج و بها دهد و حافظ ده جز از این کتاب آسمانی شود. یک قرآن جیبی داشت که همیشه با او بود، حتی تا لحظۀ شهادت. این جوان کم حرف و متین همواره در امر به معروف و نهی از منکر پیش قدم میشد. بر این اعتقاد بود که انسان نباید تابع و پیرو شیطان باشد؛ بلکه باید برای فرامین امامان معصوم (ع) ارزش قائل شود. همان طور که خانوادۀ خود را عزیز و محترم میشمرد، به خانوادۀ همسرش نیز احترام ویژهای میگذاشت. موسی نمیتوانست در رفاه باشد و شاهد رنج کشیدن محرومان؛ تا حد توان انفاق میکرد و اهل صدقه و قرض دادن بود.
از وقتی به سپاه پیوسته بود، مدام در مأموریتهای مختلف به سر میبرد؛ اما هیچگاه لب به گلایه نمیگشود و تمام کوشش خود را به کار میبست تا اهمال و کمکاری، پروندۀ خدمتش را لکهدار نکند. هر مأموریتی به ایشان محول میشد، بدون در نظر گرفتن مصائب و سختیهایش، با دل و جان انجام میداد. پذیرش این مأموریتهای دشوار، نشانۀ روحیۀ خستگیناپذیری و شهادتطلبی ایشان بود. طینت خوب و جدیت در کار، سبب شده بود تا همکارانش راغب باشند تا در مأموریتهای محوله، وی را همراهی کنند. چندین مرتبه برای مبارزه با گروهک پژاک عازم کردستان شد و در انجام مسئولیت خود کوتاهی نکرد. برای حفظ و تداوم آرمانهای انقلاب و رهبری کوشا بود و در برابر سخن مغرضانِ حراف و بدخواهان ایستادگی میکرد. در همه حال پیرو رهبر بود و بارها سخنرانیهای ایشان را گوش میکرد و دربارۀ تک تک جملاتشان تأمل و تفکر داشت. به معمار انقلاب علاقۀ وافر داشت و کتاب وصیتنامۀ ایشان را در منزل داشت اهتمام میورزید تا وجهۀ حکومت در نزد مردم، خوب جلوه کند. عقیده داشت که مشکلات کم نیست، ولی به جای ایراد گرفتن بهتر است در ریشه کن کردن آنها کوشید، ضمن اینکه نباید به جای دیدن خوبیها اصرار به مشاهدۀ کمبودها داشت. به تأمین رزق حلال توجه ویژهای داشت و هر سال خمس خود را پرداخت میکرد. او ذوق نوشتن داشت. در امور فرهنگی که مختص شهدا و پاسداشت نام و یاد آنها بود، دست به قلم میشد و عشق خود به مقام شامخ شهدا را در سطور مقالهها و دکلمههایش به رخ میکشید. میگفت: «باید در همه حال قدردان شهدا باشیم.» مفتخر بود از این که عمو و داییاش جز شهدا هستند و او تداوم بخش راه پر فروغشان.
مهمان را حبیب خدا میدانست و مهمانی دادن را بسیار دوست میداشت. بسیار صبور بود و به نظم و انضباط ظاهری بهای زیادی میداد. در زندگی خود، امام زمان (عج) را الگو و اسوۀ خود قرار داده بود. ایشان را معیار تمام برنامههای خود میدانست و حضورشان را در لحظه لحظههای زندگی حس میکرد. اعتقاد داشت که حادثۀ کربلا در تمام دوران به طور مکرر تکرار میشود. میگفت: «یزید، همان نفس عمارۀ ما است.»
حضور در بسیج را لازم میدانست و کودکان و نوجوانان را ترغیب میکرد که در این نهاد پر شور و مقدس حاضر و فعال باشند. در هنگامۀ مصائب با توکل بر خدا استوار و ثابت قدم بود. سعی میکرد در خصوص مسائل روز و پیرامون خود بیخبر نباشد. لذا اخبار ایران و جهان را پیگیری میکرد و از رخدادهای مهم دنیا مطلع بود. مجموعۀ اسلام و مسلمین را فقط در کشور خود و در میان هموطنانش خلاصه نکرده بود؛ بلکه رنج مسلمانان در دیگر دیار نیز او را اذیت میکرد. موسی که روحیۀ خدمت رسانی و مدد به مردم را در خود پر رنگ میدید، با انگیزۀ دفاع از اسلام و یاری رساندن به مظلوم و دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت (ع) دوست داشت تا عاشقانه راهی سوریه شود. به منظور نیل به این هدف والا و ارزشمند، یک بار به همراه دوست و همکارش [شهید] روحاله کافیزاده و بار دیگر با [شهید] علیرضا نوری برای رفتن به سوریه ثبتنام کرد.؛ اما هر بار قسمت نشد تا با آنان راهی شود. برای همین بسیار بیتابی میکرد و با گریه میگفت: «من لیاقت نداشتم!» با شکیبایی و استقامت و پشتکار، مصرانه خواستهاش را دنبال کرد تا اینکه سرانجام توانست عازم سوریه شود.
.دوست داشت با وضو و در حال سجده به شهادت برسد؛ لذا خیلی زود جواب استغاثههای خود را دریافت کرد. سرانجام او که در گردان زرهی و پویا و فعال بود، بر اثر موشک هدایت شونده به تانک و بر خورد ترکش آن به پشت سر و کمرش به فوز شهادت نائل شد و در چهاردهمین روز از ماه تولدش دفتر زندگی خود را در سال 1394 و در حلب بست، در حالی که ختام آن با امضای سرخ شهادت آذین شده بود.
عنوان خاطره: خاک بر سر دنیا
میخواست برود سوریه. میگفت: «پیش بچههای گروهان خجالت میکشم. اکثر آنها یک مرتبه رفتهاند، ولی من تا به حال نرفتهام.»
شب وداع با پیکرش، تنها جمله امام حسین(ع) پس از شهادت علیاکبر(ع) بر زبانم جاری شد. گفتم: «الدنیا بعدک الاخاء» بعد از تو خاک بر سر دنیا.
دنیا بدون موسی برایم هیچ ارزشی نداشت.
به نقل از همسر موسی جمشیدیان
عنوان خاطره: مدیون روحالله
وقتی روحالله کافیزاده شهید شد، مدام میگفت: «من پیش زن و فرزندش خجالت میکشم.»
گفتم: «تو که مقصر نیستی! چرا خجالت میکشی؟»
جواب داد: «ما برای رفتن به سوریه، با هم فرم پر کردیم؛ نگذاشتند که من بروم، ولی به روحالله اجازه دادند.»
تا میتوانست به خانواده این شهید بزرگوار کمک میکرد و از انجام هر کاری برایشان دریغ نمیورزید.
پیوسته میگفت: «به روحالله و خانوادهاش مدیونم.»
به نقل از همسر موسی جمشیدیان
عنوان خاطره: دغدغه یک دوست
سال 1394 بود که رفتیم مشهد مقدس. روز اول اقامتمان بود که خبر شهادت علیرضا نوری را به موسی دادند. نشست روی پله، سرش را تکیه داد به دیوار و شروع به گریه کرد. تا به حال ندیده بودم موسی اینگونه گریه کند. خیلی ترسیدم.
پرسیدم: «چه شده است؟»
گفت: «علیرضا شهید شده است.»
مدام نگران خانواده علیرضا بود و میگفت: «که حالا آنها چه کار میکند؟»
به نقل از همسر موسی جمشیدیان