منتخب وصیتنامه شهید والامقام اسدالله حبیب اللهی
امیدوارم خداوند به امام عزیزمان طول عمر با عزت عنایت فرماید خداوند سایه روحانیت مبارزه را از سر ما کم نکند . خداوند این اتحاد امت را افزون گرداند . امیدوارم که برایم گریه نکنید زیرا کسی که عزیزش را می دهد باید سربلند باشد. جان ما در بین دریای شهیدان ارزشمند جمهوری اسلامی ایران قابل طرح نیستیم، چرا که ما از وقتی که شعار استقلال آزادی جمهوری اسلامی را سر دادیم یک خط قرمزی روی خودمان و خانواده مان کشیدیم و اینک با افتخار از عمق وجودمان عرض می کنیم . بار خدایا این قربانی را از ما قبول بفرما.
زندگینامه بسیجی شهید حاج اسدالله حبیب الهی
به تاریخ 2/1/1321 در خانوادهای مؤمن و زحمتکش ساکن نجفآباد دیده به جهان گشود. ایشان پنجمین فرزند خانوادهاش بود و بعد از چهار دختر به دنیا آمد. در آب و هوای پاک زادگاهش رشد کرد و وارد مدرسه شد.
هنوز مدت زیادی از ورودش به دبستان نگذشته بود که مجبور شد درس را رها کند و مشغول به کار در مغازۀ قاشق و چنگالسازی شد. بعد از مدتی تا زمان سربازی در یک آرایشگاه مشغول به کار شد. تا اینکه زمان سربازی فرارسید. با معاف شدن از این مهم در نوزده سالگی ازدواج کرد. ازدواج آنان ساده و بدون تشریفات بود و در یکی از اتاقهای منزل پدریاش سکنی گزیدند. اسدالله مادرش را از دست داد و با طعم یتیمی آشنا شد. به خدا توکل کرد و تا میتوانست به پدرش که شیخ بزرگواری بود، احترام میگذاشت. که ثمرۀ ازدواجش چهار فرزند (یک پسر و سه دختر) بود. (آخرین فرزندش بعد از شهادتش به دنیا آمد.)
ایشان بسیاری از دعاها و مصائب حضرت سیدالشهدا (ع) را حفظ کرده بود. در جلسههای آموزشی شرکت میکرد تا بتواند رفتهرفته به علم خود بیفزاید. فردی خوش قلب بود و مهربان. همواره دلسوز مظلومان و ستمدیدگان و به آنان کمک میکرد. به صلۀ رحم بسیار اهمیت میداد و مهمان نواز بود.
با شروع انقلاب در تظاهرات و راهپیمایی شرکت میکرد. بعد از پیروزی جمهوری اسلامی و با آغاز جنگ تحمیلی، پس از دورهای کوتاه مدت با گروهی مبارز نجفآبادی عازم جبهۀ نبرد شد. مدتی را در سرپل ذهاب و مدتی را در کردستان و همچنین در جنوب کشور مشغول نبرد بود.
هر موقع که به مرخصی میآمد زودتر از موعد مقرر برمیگشت. همیشه فکرش شهادت بود و دلش میخواست در راهی کشته شود که مورد قبول خدا و اهل بیت (ع) باشد. به فرزندش هم توصیه میکرد تا به مبارزه با افراد خائن و منافق بپردازد و برای دفاع از کشورش درس بخواند و بکوشد. اگر فرزندش میخواست به جبهه برود مانعش نمیشد و اینجا بود که پسر بزرگ با اجازۀ پدر عازم نبرد شد؛ چرا که خون پدر در رگهایش میجوشید. در سال 1360 پس از ورود به سر پل ذهاب به مرخصی آمد و پس از آن عازم جنوب شد.
زخمی شدن باعث نمیشد تا از اهدافش فاصله بگیرد و با بهبودی نسبی دوباره به همرزمانش میپیوست. بعد از گذشت مدتی پسرش در عملیات بیت المقدس شرکت کرد و به آرزوی خویش نائل آمد. پدر نیز که از ناحیۀ پا زخمی شده بود و به بیمارستان منتقل شد تا مراسم سوّم پسرش از شهادت او بی اطلاع ماند؛ اما به محض اینکه متوجه این موضوع شد، خم به ابرو نیاورد و تنها گفت: «پسرم مهدی، در همۀ کارها از پدرش جلوتر بود، حتی در شهادت.» پس از برگزاری مراسم هفتۀ پسر، حاج اسدالله راهی جبهه شد. با فرا رسیدن موسم حج برگشت تا به زیارت برود. بعد از بازگشت از این سفر معنوی به همسرش میگفت: «بعد از زیارت حضرت رسول اکرم(ص) آرزوی شهادت را دارم.» با لشکر8 نجف اشرف در قرارگاه پشتیبانی لشکر مسئولیت تسلیحات قرارگاه را برعهده گرفت و برای حضور در عملیات محرّم راهی دوباره راهی عین الخوش شد. در بحبوحۀ عملیات به تاریخ 16/08/1361 با اصابت ترکش به سر به آرزوی خویش نائل آمد. پیکر مطهر این شهید بزرگوار بعد از بازگشت از مناطق جنگی و تشییع باشکوه در گلزار شهدای شهر نجف آباد آرام گرفت و جاودانه شد.
«روحش شاد و راهش پر رهرو»