بنام خداوند در هم کوبندۀ ستمگران
اینجانب سعادت حاج علی عسگری عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قم که در تاریخ7/2/61عازم جبهه های حق علیه باطل می باشم موارد زیر را وصیت می نمایم:
1-امروز که انقلاب اسلامی با ابر قدرت ها در حال مبارزه است باید بداند که رمز پیروزی این انقلاب اسلام و رهبریت آن تحت عنوان ولایت فقیه بوده و هست ملت مسلمان ایران توجه داشته باشند این موانع و مشکلاتی را که ابر قدرت ها و نوکران آنها منافقین برای ما به وجود آورده اند نه تنها مانع مشکلاتی نخواهد شد بلکه باعث هر چه بیشتر رشد کردن و پخته تر شدن این انقلاب خواهد بود و ماامروز در جبهه ها عاشقانی داریم که معشوق خود را در میان غرش توپها و مسلسل ها مییابند و راه رسیدن به معشوق را در شهادت حسین گونه خویش آری در هزار و چندین سال پیش در صحرای کربلا امام حسین ما را شهید کردند او ندای هل من ناصر ینصرنی را سر داد اما جز عده ای کم آن هم از اصحاب وی بقیه او را یاری نکردند و حسین ما مظلومانه شهید شد حالا پس از این همه سال واقعا کفر بر دنیا حاکم شده بود مردی از میان ابرهای ستبر و سترگ زمان خویش پدیدار شد و با دستورات خدائیش این انقلاب را برای خدا و در جهت خدا رهبری کرد پس نگاه بدارید حرمت این مرد بزرگ را چرا که او از سلاله ی حسین(ع)است او رفتارش پیامبر گونه است نگه داشتن حرمت او نگه داشتن حرمت پیامبر و در نهایت خداست از دستورات این قشر یعنی روحانیون مسئول متعهد پیروی کنید و بدانید که بقول امام امت شما تحت ولایت روحانیت اصیل هیچ خدشه ای به انقلابمان و اسلامتان وارد نخواهد شد و بالاخره حکم و وعده ی خدا عمل خواهد شد(نحن نرید ان من علی الذین استضعفو فی الارض و ان نجعلهم الائمه و ان نجعلهم الاوارثین فی الارض)چرا که خدا بهترین و صادق ترین وعده دهنده است که به وفای خود عمل خواهد کرد و امید پیروزی تمامی مستضعفان به بند کشیده بر علیه تمامی مستکبران جهان.
در ضمن یک برگه از جزئیات وصیت ضمیمه این وصیتنامه است. والسلام علیکم و رحمه الله برکاته
وصیتنامه برادر شهید دانشجوی پاسدارسعادت حاج علی عسگری
شهید سعادت حاج علی عسگری فرزند جعفر، چهارمین فرزند خانوادهاش بود که به تاریخ 1340/08/06 در خانوادهای مؤمن و مذهبی ساکن نجف آباد به دنیا آمد. با پشت سرگذاشتن دورۀ کودکی برای فراگیری علم وارد مدرسه شد. به دلیل علاقهای که به درس داشت تحصیلات خود را ادامه داد تا اینکه وارد دانشگاه شد. در تظاهرات و راهپیمایی انقلابی نیز شرکت فعال داشت. در کنار فعالیتایش به فراگیری زبان عربی و انگلیسی اصرار داشت،تا اینکه بر آن تسلط پیدا کرد. تواضع، مهربانی و خوش اخلاقیاش زبانزد خاص و عام بود. در مواقع بیکاری به یاری پدرش در مغازۀ کفش فروشی میشتافت. زبان عربی را نزد آیتلله ایزدی فراگرفت. درسش خوب بود و این مهم را به هم کلاسیهای خود یاد میداد. با درک والایش همیشه به پدر و مادر خود احترام میگذاشت.
دو سال بیشتر از تحصیلات او در رشتۀ پرشکی نگذشته بود که به دلیل انقلاب فرهنگی دانشگاهها تعطیل شد و او با اینکه میتوانست خارج از کشور به تحصیلش ادامه دهد اما احساس کرد به وجود او در سنگرهای جهاد بیشتر از سنگر درس نیاز است و باید به پا خیزد. وی در اکثر عملیاتها شرکت داشت و در عملیات فتح المبین مجروح شد. این مجروحیت منجر به بستری شدن دو ماهۀ او شد. پس از بهبودی دوباره به جبهۀ نبرد بازگشت و مردانه به پاسداری از اسلام و وطن پرداخت. دلش میخواست هر کاری که از دستش بر میآید خالصانه برای مردم کشورش انجام دهد. بعد از بازگشت به زیارت امام رضا(ع) شتافت و از آن آقا شهادت را طلب کرد که شبی در خواب دید در حرم ملکوتی آن امام بزرگوار از دست ایشان شربت شهادت را نوشید. در بازگشت از سفر به خانواده نوید شهادت خود را داد و مهیای جبهه شد. با تیپ حضرت معصومه(س) در قسمت بهداری لشکر 8 نجف اشرف برای حضور در عملیات رمضان راهی شد و مسئولیت بهداری رزمی را برعهده گرفت.
در 23 تیرماه 1361 در شرق بصره به آرزوی خویش یعنی شهادت نائل آمد. پیکر پاک و مطهرش برای همیشه همدم خاکریزهای جبهه ماند و مفقود شد. آرامگاهی به یادبود از حماسههایش در کنار دیگر شهیدان نجفآباد در نظر گرفته شد و تا 38 سال بعد که با تلاش برادران تفحص باقی مانده پیکر مطهرش پیدا شد و به در خاک وطن جای گرفت.
«روحش شاد و راهش پر رهرو»
عنوان خاطره: همدردی
باوجود اینکه خودمان از لحاظ اقتصادی وضعیت مطلوبی نداشتیم و ایشان از کودکی بارنج وزحمت بزرگ شده بود؛ هرگاه فرد نیازمندی را میدید، ناراحت میشد ومیگفت: «ای کاش میتوانستم کاری انجام بدهم.»
زمستان بود و نفت به سختی گیر میآمد. روزی سعادت به خانه آمد و مقداری ازنفتی که درخانه داشتیم را با خود برد.
بعداز اینکه به خانه برگشت، ازاو پرسیدم که این مقدار نفت برای چه کاری میخواستی؟
ایشان ابتدا از پاسخ دادن طفره رفت، ولی با اصرارهای من بلاخره گفت که آن را برای یک خانوادهی نیازمند برده است. سپس رو کرد به خانواده و گفت: «اشکالی نداردی گاهی اوقات از پتوی بیشتری استفاده کنید. بدانید افرادی هستند که وضعیت مالی بدتری نسبت به ما دارند. پس بهتراست به یاریشان بشتابیم.»
به نقل از پدر مرحوم شهید سعادت حاج علی عسگری
خاطره: اول نماز
به واجبات دین و فرامین انسان ساز اسلام پای بند بود و بند بند وجودش لبیک به امر خدا میگفت.
عروسی برادرش بود و ما باید مسافت تقریباً طولانی را برای رسیدن به مکان عروسی طی میکردیم. ایشان قبل از حرکت سراغم آمد وگفت: «اول نماز بخوانیم، سپس برویم.» گفتم که دیر نمیشود، آنجا میخوانیم. قبول نکرد وگفت: «عمر است و معلوم نمیکند که چه زمان عجل ما را در برگیرد. شاید در راه مردیم. بهتراست اول نماز بخوانیم و سپس راهی شویم.»
با شنیدن حرفهای سعادت قانع شدم. ابتدا نمازخواندیم و بعد رفتیم.
به نقل از پدر مرحوم شهید سعادت حاج علی عسگری
عنوان خاطره: پخش اعلامیه
آن روز سعادت با یکی از بچههای محل که سن زیادی نداشت در یکی از کوچهها در حال پخش کردن اعلامیه بودند که مأموران آنها را دیده بودند و دنبالشان کرده بودند. ازقضا همان روز، همۀ افراد خانواده میخواستیم به اصفهان برویم. سعادت وقتی وارد کوچه شد و ما را دید، بیدرنگ وارد ماشین شد و در را بست، سپس پشت سرش همان پسر بچه به سمتمان آمد. مادرم سراسیمه او را زیر چادرش پنهان کرد و داخل ماشین شد. وقتی مأمور داخل کوچه شد به طرفمان آمد سوالاتی پرسید. ماهم وانمود کردیم که او بچۀ ماست وخوابیده. مأمور وقتی چیزی دستگیرش نشد و نتوانست قیافۀ آنها را تشخیص دهد. مارا رها کرد و رفت.
اینگونه بود که آنها توانستند از دست مأموران فرارکنند.
به نقل از خواهر شهید سعادت حاج علی عسگری
عنوان خاطره: وظیفه مهم
سعادت افکار بلندی در هر زمینه داشت و فردخود ساخته و فعالی بود.
ایشان چند سال ازمن بزرگتر بود؛ به همین دلیل همواره ازمن حمایت میکرد وچیزهای مهمی میآموخت.
یادم است، آن زمان تازه وارد دبستان شده بودم. سعادت برای اینکه من را تشویق کند، برایم میز و صندلی و چراغ مطالعه خرید و گفت: «الان وظیفه مهم شما درس خواندن است. بدان که وقتی درس بخوانید، موفق هستید. هم برای خودتان ، هم برای جامعه. سعی کن درس بخوانی و آدم موفقی باشی، تا روی محیط تأثیر مثبتی بگذاری و همه به شما افتخار کنند.»
به نقل از برادر شهید سعادت حاج علی عسگری
عنوان خاطره: شربت شهادت
بار آخری که سعادت میخواست به عملیات برود، گفت: «این بار به شهادت میرسم و مفقودالاثر میشوم.»
وقتی علت این اطمینانِ خاطرش را جویا شدم، گفت: «وقتی به مشهد رفتم، در عالم خواب امام رضا(ع) را دیدم که به عدهای از افراد شربت میداد. همان وقت یک لیوان هم به من تعارف کرد.»
به نقل از مادر شهید سعادت حاج علی عسگری