منتخب وصیتنامه شهید والامقام ابراهیم بحرانی
دراین لحظات که وصیت خود را می نویسم شاید تا مدتی دیگر در این عالم وجود نداشته باشم در این دنیای رنگارنگ در محلی که برای آزمایش انسان قرار داده شده است دنیایی که می توان از آن به عنوان جایگاهی برای عبادت به قرب ال الله رسید، دنیایی که می توان با محور قرار دادن زیبائی های ظاهری اش در زندگی سعادت را از خود دور ساخت آری با محور قرار دادن نه با استفادۀ تنها، انسان روزی به دنیا می آید بزرگ می شود و سختی ها می بیند و گاهی خوشحال می شود و بعد از مدتی اگر دقت نماید متوجه می شود که زود گذشته است وچه کم بهره برده است و می بینید که خود را آماده ی رفتن و سفر آخرت ننموده است و شاید آنقدر وابسته به زندگی شده می باشد که اصلاً از مرگ نفرت داشته باشد اینها همه از غفلت خبر می دهد در زندگی باید هدفی را دنبال کرد که کم کم انسان و روح انسان را از وابستگی ها جدا سازد روح که از وابستگی ها جدا شد و به خداوند وصل گردید آن روح لیاقت بهشت را دارد، اصلاً شاید آنها که گنهکارند و وابسته، روحشان نتواند لذت قرب ال الله در بهشت جاویدان را تحمل نمایند و به همین دلیل است که باید به آتش روند
امروز روز ساختن و تربیت روح می باشد، و جبهه ها یکی از محلهای خوب برای امر هستند جبهه دانشگاه تربیت انسان است دانشگاه تربیت عاشق است سرما و گرمای جبهه تاریکی جبهه توپ ها و گلوله های که به دور و بر انسان می خورد تمامی درسهائی است که باید آنها را دید و امتحانشان را داد. در جبهه خلوص حاکم است دوستی نشاط و رفاقت حاکم است اینجا بهشت است. انسان دیگر از خداوند چه می خواهد این میوه های لذیذ به این اخلاصها دوستی ها و گریه های عاشقانه می ارزد اینها غذای روح است و چه غذایی لذیذتر از اینها آن اسب براق که پیامبر(ص) را به معراج برد اکنون در جبهه هاست و انسان را تا قاب قوسین می رساند.
ملائکه ای که در شب قدر فرود می آیند در جبهه ها اطراق نموده اند و به درگاه خدا عرض می کنند امروز انسان هایی وجود دارند که تمام ذکر و فکرشان توئی آنها از قلب های صاف و پاک خبر می دهند امروز یک تار موی ان بسیجی که تمام موها و صورتش را گردو غبار فرا گرفته است با آن لباس های گل آلود به تمامی راحت طلبانی که غرق در مال و غرق در عطر ها و ادکلن ها هستند شرافت دارند زیرا آنها بوی عطر دینوی میدهند اینها بسیجیها بوی عطر اخروی بوی عطر الهی امروز هر آنکس که سعادت می خواهد به یاری این گوهر تابناک الهی نعمت عظیم انقلاب اسلامی ایران بشتابد
آن کس ولایت اهل بیت (ع) را نداشته باشد تمامی عبادت هایش بیهوده است و مگر این انقلاب جز به یاری راه انبیاء و اهل بیت (ع) برخاسته است هیهات که نمی توان خلاف این را توجیه نمود.
امروز پرچم علی (ع) بر دوش امام عزیزماست او طلایه دار نور است اوست که دین را دوباره زنده نموده، اوست که ملت ایران را و بلکه تمامی مسلمین را نجات داد و اکنون وظیفه انسانی و اسلامی ماست که اطاعت از فرامیش و یاری او و یارانش کنیم
برادران عزیز سعی نمائید اسیر زیبائی های دنیا نشوید و اسیر نشدن بستگی به استفاده از نعمت های دنیا دارد آنگاه که دیدید نمی توانید مال و جانتان را تقدیم نمائید بدانید که اسیر شده اید و آزاد شدن از این اسارت آسان نمی باشد یا باید آنکه ترا اسیر نموده است از بین ببری که محال است و یا باید تبادل صورت گیرد.آری در برابر آزادی از اسارت باید سختی ها کشید و رنجها تحمل کرد تا آزاد شد دنیا به نحوه های مختلف انسان را اسیر میکند و طناب ها که بر گردن هر انسانی می زند مختلف است گاه با کوچکترین مسئله و ظاهر ترین و گاه با مخفی ترین مسئله پس باید آگاه بود
اسارت نیز به گونه های مختلف است اسارت دنیا اسارت اشخاص درمسائل سیاسی نیز نباید اسیر بود تنها و تنها خط امام را بپیمائید اشخاص نباید موجب انحراف از خط امام شوند امر، امر امام است باید مواظب بود حرفهای امام به اسم امر ارشادی توجیه نشود دولت را باید یاری نمود و سختیها را تحمل نمود که ان مع العسر یسرا پیروزی نزدیک است و باید مقاومت نمود.
پدر و مادر و خواهرانم و برادرانم تمامی خویشاوندانم:
از شما حلالیت می طلبم و شما را به تقوی و پشتیبانی از انقلاب اسلامی و صبر و مصیبت ها و دعا برای امام عزیز توصیه می نمائیم سعادت شما در تقوی و یاری انقلاب اسلام و امام می باشد.
برادران طلبه: شما را به تقوی ، درس ، اخلاص و یاری انقلاب و اسلام عزیز و اطاعت تام از امام امت، و دعا برای حفظ وی دعوت می نمایم.
همسرم و دخترم شما را خیلی دوست دارم و همیشه به یادتان خواهم بود تقوی داشته باشید و بر سختی ها صبر نمائید در این مدت، نتوانستم به شما خدمت کنم مرا ببخشید همیشه به یاد خدا باشید و سعی کنید اجرهایتان را هدر ندهید
خداوند در نيمة شعبان سال 1341 مصادف با ولادت حضرت بقيهالله به خانوادة آقارسول مرد بزرگوار از تبار آبادان، فرزندي عطا کرد که نامش را ابراهيم نهادند.
ابراهيم در مدرسه جزء شاگردان ممتاز بود. سال 1356 در حالي که دوران دبيرستان را در رشتة تجربي ميگذراند، وارد مبارزات عليه رژيم پهلوي شد. کانون مبارزات، مسجد بزرگ مهدي موعود در آبادان بود که در نزديکي مدرسه قرار داشت. راهاندازي تظاهرات، از جمله وظايف اعضاي مسجد بود که در راستاي اين امر دوبار توسط نيروهاي امنيتي به مسجد حمله شد. ابراهيم نقش مؤثري در جمعآوري جوانهاي همسنوسال،سازماندهي و پخش اعلاميهها، نوشتن شعارها روي ديوارها و رساندن اطلاعيهها به خانهها داشت. يکي دو بار هم مورد تعقيب قرار گرفت و هر بار توانست فرار کند.
بعد از پيروزي انقلاب، جذب کميتههاي انقلاب شد. کميته 48 محل فعّاليتاش بود. در مبارزه با اشرار، ضدانقلاب و عوامل داخلي رژيم فعّاليت ميکرد؛ در اين ميان از فعّاليت در مسجد هم غافل نماند. مسجد مهدي موعود در غائلة خلق عرب نقش مهميرا ايفا کرد. ابراهيم نيز به عنوان نيرويي که در برقراري نظم و آرامش به وضعيت شهر فعّاليت ميکرد و در آن جريان مؤثر عمل کرد. در کنار کار نظاميدر مسجد، کار فرهنگي هم انجام ميداد؛ مثل چاپ تراکت، اعلاميه و شعارنويسيهاي بعد از انقلاب. در بحثهاي عقيدتي هم حضور فعّالانه داشت. با مباحث علمي و ايدئولوژي در جهت جذب نيروهاي مخالف چپي و کمونيستهاي فعّال شده بعد از انقلاب وارد بحث ميشد. با صحبت و ارشاد، سعي در رهنمون ساختن منافقاني ميکرد که آن روزها فعّاليت علني داشتند.
حدود شش ماه قبل از آغاز جنگ، جزء نيروهاي مرزبان بود و به عنوان نيروي مرزبان انقلابي وارد منطقة مرزباني از شلمچه تا کوشک و منطقة هويزه شد.
آن روزها فرماندهي ژاندارمري از هم گسيخته بود و نيروي کميدر مرزها وجود داشت. کساني مثل ابراهيم پايگاههاي مرزي را پوشش و مرزهاي خاکي را کنترل کردند. بستان، هويزه، جفير، پاسگاههاي کوشک و زيد محل فعّاليت آنها بود
بعد از کميته، عضو نيروهاي ذخيرة سپاه شد. آن روزها بسيج هنوز شکل نگرفته بود. حدود يک ماه قبل از آغاز جنگ، ابراهيم در مناطقي مثل جزيرة مينو، اروندکنار و ... که مرز آبي بهشمار ميرفت و ضد انقلاب در آن مناطق درگيريهاي مختلفي را به وجود آورده بود، فعّاليت ميکرد.
جنگ که شروع شد، خانوادهاش به شهرستان رامهرمز رفتند؛ ولي ابراهيم با پدر و برادرش در منطقه ماندند. مسجد مهدي موعود تشکيلاتي ساده و مردمي داشت؛ در آنجا گردانهايي تشکيل و به خط مقدم فرستاده ميشد. در اوايل جنگ اطلاعات عمليات و ستاد عمليات جنوب خوب سازماندهي نشده بود و سپاه آمادگي کار نظامينداشت. ميتوان گفت که اولين هستة مرکزي اطلاعات عمليات سپاه را گروهي از جمله ابراهيم در سال 1359 تشکيل دادند. تمام خطوط و جبهههاي جنوب (جبهههاي آبادان و خرمشهر و... .) که عراقيها در آن نفوذ کرده بودند را شناسايي و جمعآوري اطلاعات کردند. با اين کار سازماندهي خوبي را در جهت فعّاليتهاي جنگ انجام دادند
درعمليات محدودي که وجود داشت ابراهيم از نزديک شاهد درگيريها در خرمشهر بود. مسجد دو توپ 106 داشت که از ژاندارمري آورده بودند، او به عنوان خدمة 106 گاهي هم عمليات ضد تانکي انجام ميداد
مسجد مهدي موعود 120 عضو فعال داشت که به مناطق مختلف اعزام ميشدند، از جمله ابراهيم که در درگيريهاي خرمشهر در نبردهاي تنبهتن شرکت داشت. در منطقة گمرک، درگيري شديدي رخ داده بود و ترکش خمپارة 60 به گونة راست ابراهيم اصابت کرد. تا شب آخر که خرمشهر سقوط کرد، ابراهيم همراه با ده تن از دوستان که از بچّههاي مسجد بودند، در درگيري حضور داشتند، از پل عبورکردند. پل کاملاً سقوط کرد و سه تن از دوستانش کنار همان پل به شهادت رسيدند
قبل از عمليات ثامن الائمه} بود و آبادان در محاصره. بچهها در مسجد مهدي موعود براي نماز مغرب جمع شده بودند. ناگهان گلوله توپ سنگيني وسط حياط مسجد خورد (که هنوز جاي آن به يادگار مانده است.) تعدادي شهيد و زخميشدند، ابراهيم نيز زخميعميق برداشت. عفونتهاي زخم همراه با جراحتهاي آتي بعدها موجب شهادتش شد.
در عمليات ثامن الائمه} در محور فياضية آبادان، وارد درگيري مستقيم شد. علاوه بر شجاعت، ابتکار و خلاقيت نيز داشت. از سلاحهاي پدافندي که دشمن در کنار پل به جا گذاشته بود، بر عليه دشمن استفاده کرد. در عمليات طريقالقدس، به عنوان نيروي رزمندة خط شکن در تنگة چزابه افتخار آفريد و مجروح شد با بهبودي نسبي در عمليات فتح المبين شرکت کرد و مجدداً از ناحيه کتف مجروح شد. در عمليات اليبيتالمقدس در غرب کارون بود، به عنوان فرماندة گروهان پيادة خطشکن در يکي از گردانهاي تيپ 46 فجر از سمت شرق رودخانة کارون در منطقة دارخوئين (روستاي حميديه) عبور کرد و به دشمن حمله برد. در مراحل اول، دوم و سوم با وجود جراحت فعّالانه عمل کرد.
فرماندة گردان ميگفت: «يکي از گروهانهاي شجاع و خطشکن ما گروهان شهيد بحراني بود و ايشان فعاليتهاي بسياري انجام ميداد و اطلاعات زيادي را از منطقه جمعآوري ميکرد و چون به منطقهاي وارد ميشدند که عراق تجمع نيروي زيادي داشت.»
با اينکه زمان جنگ بود، در کلاسهاي مسجد مهدي موعود حضور مييافت. در عمليات رمضان، تيپ بعثت وارد عمل شد. آنجا به عنوان فرماندة گروهان و در حدّ جانشين گردان وارد عمل شد. در فاصلة بين عملياتها به ادامة تحصيل پرداخت. رشتة تحصيلياش تجربي بود. يک سالِ باقي مانده تا ديپلم را به طور متفرقه در سال 1360 در همان مناطق خواند. به فکر افتاد که با دو سه نفر از همرزمها که دروس حوزوي را شروع کرده بودند به قم برود. در مدرسة رسول اکرم, از محضر اساتيدي چون: آقاي وجداني، شيخ علي پناه و آقاي معرفت کسب فيض برد. در حدود چهار سال تحصيلش نزديک به اتمام لمعتين بود. به طلبگي علاقهمند و استعدادش را هم داشت؛ با اين حال، جبهه هم ميرفت. ميگفت: «من اهل رفتنم، اهل ماندن نيستم. ممکن است يک ماه ديگر شهيد شوم.» خيلي آرام و هميشه بشاش بود. بچهها، سنگ صبورشان ابراهيم بود؛ ولي خود هيچگاه ناراحتيهايش را به ديگران انتقال نميداد. در خانواده هم به عنوان تکيهگاه و مورد اعتماد بود. برنامهريزي دقيق از شاخصههاي زندگياش بود.
برنامهاش را طوري ترتيب ميداد که به نماز جماعت برسد. شبهايش با زمزمة سورة واقعه غريبه نبود. وقتي از تلويزيون سخنان امام را ميشنيد، اشک روي صورتش مينشست. در خصوص ان بزرگمرد نوشت « امروز پرچم علي} بر دوش امام عزيز ماست. اوست که دين را دوباره زنده کرد.»
فعّاليت نهضتي، جزء افتخارات ديگر ابراهيم بود. در زمان درگيري روسها با افغانستان، به عنوان نيروي زرميو عقيدتي به مدت سه ماه به ياري رزمندهها و مجاهدان افغاني به مزار شريف و قندهار شتافت.
سال 1365 از طرف دفتر تبليغات اسلاميقم و ستاد اعزام مبلّغ به عنوان روحاني رزميتبليغي به جبهه جنوب، به لشکر10 سيدالشهدا اعزام شد.
جبهه را دانشگاه تربيت انسان ميدانست، دانشگاه تربيت عاشق. علاوه بر جهاد در راه خدا از کار فرهنگي هم غفلت نکرد. وقتي نيروها در حال نيمه استراحت يا آمادهباش بودند، فرصت را غنيمت ميشمرد و به دنبال مسائل و امور فرهنگي ميشتافت.
سختترين امور لشکر را، سختترين کار را داوطلبانه انتخاب کرد. کربلاي5 را فقط براي شهادت رفته بود. سختترين نقطه همان نهر جاسم بود. آن شب عراقيها ميخواستند از راه آب به نهر جاسم نفوذ کنند و اين دلاوران سعي در جلوگيري از نفوذ آنها داشتند. جسم ابراهيم که از هر عمليات يادگاري داشت، باز هم پذيراي ترکش شد. بعد از عمليات کربلاي5 خيلي از ترکشها داخل بدنش ماندند و عفونت کردند و چندين بار زير عمل جراحي رفت. پس از آن ادامة تحصيل داد؛ امّا عفونت جراحتها و ترکش خمپاره منجر شد که طلبة جوان در تاريخ 1367/1/14 مصادف با نيمة شعبان، درست همان روزي که به دنيا آمده بود، در بيمارستان گلستان اهواز به شهادت برسد. در گلستان شهداي رامهرمز آرميد؛ در حاليکه دخترش هفت ماهه بود و ديدار پسرش به آن دنيا موکول شد. اين شهيد ثقه الاسلام، با لباس روحانيت دفن شد و تمام دوستان براي شفاعت اساميخود را روي لباس او نوشتند.