وصیت نامه شهید ناصر امینی فرزند محمد جعفر
بسم رب الشهدا و الصالحین
این وصیتنامههائی که این عزیزان مینویسند مطالعه کنید پنجاه سال عبادت کردهاید. (امام خمینی)
بسم الله الرحمن الرحیم
واعتصموا بحبلالله جمیعاً و لا تفرقوا
به ریسمان خدا چنگ بزنید و متفرق نشوید.
پدر و مادر عزیزم سلام عرض میکنم و از راه دور از سرزمین به خون آغشته خوزستان از اهواز این سرزمینی که وجب به وجب خاک آن بوی خون بهترین عزیزان این ملت شهیدپرور را میدهد این نامه را که به منزله وصیتنامهام میباشد برای شما مینویسم. اکنون که به دستور امام بزرگمان خمینی عزیز و بنا به یک وظیفه که جهاد در راه خدا میباشد و برای دفاع از اسلام و انقلاب و شرافت این ملت قهرمان عازم جبهههای حق علیه باطل شدهام، بدانید که من با آگاهی کامل به ندای (هل من ناصر ا ینصرنی)حسین(ع) جواب گفتم و راهی را قدم گذاشتهام تا بلکه مقداری از بار گناهانم کم شود، من می دانم آن فرزندی که بتوانم برای شما مایۀ افتخار باشم نبودم. امیدوارم شهادتم مایه افتخار برای شما باشد. پدر و مادر و برادرانم وصیت من به شما این است که اگر انشاءالله شهادت نصیبم شد راضی نیستم برایم گریه کنید و لباس سیاه بپوشید ولی زود به زود به سر مزارم بیایید. پدر و مادرم آن لیاقت را نداشتم که محبتهائی که به من کردهاید و زحماتی که برایم کشیدهاید را جبران کنم. فقط از خداوند میخواهم که به شما اجر آخرت عنایت فرماید. امیدوارم مرا ببخشید. اما مادر عزیزم مرا ببخش اگر در حقت کم لطفی کردم.
برادر کوچکم را با اخلاق اسلامی تربیت کن که به قول اماممان خمینی عزیز اخلاق اسلامی داشته باشید. ما در راه حسین علیهالسلام و اسلام عزیز قیام کردیم و انشاءالله امیدوارم راهگشای کربلای حسینی باشیم و پابوس سرور شهیدان به کربلا برویم. اگر انشاءالله شهید شدم شما پیام من را به آن بزرگوار برسانید. امیدوارم مرا حلال کنید و برایم طلب آمرزش از ایزد یکتا نمائید و اما برادرانم را میبوسم و وصیت من به شما این است که به درس خود به صورت امکان ادامه دهید و پدر و مادر را اذیت نکنید مبادا در اجتماع احساس حقارت کنید. افتخار کنید که پدر داشتید که پسرش در راه اسلام شهید شد. باری پدر و مادرم از طرف من از تمام دوستان و آشنایان و فامیل بخواهید مرا حلال کنند. از شما میخواهم دست از حمایت امام بزرگمان خمینی بتشکن تا آخرین لحظه برندارید و از این انقلاب تا آخرین قطره خون دفاع و پشتیبانی کنید.
پروردگارا تو را به همان حسین مظلوم و بهشتی مظلوم قسم اگر لیاقت شهید شدن را دارم نصیبم فرمائی و مرا به آرزوی خودم برسانی.
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
مورخ: 20/1/1361
بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا
بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا
(خدمت به شهدا خدمت به نبی اکرم است) (امام خمینی)
زندگینامه شهید ناصر امینی
سومین فرزند خانواده بود که پانزدهم فروردین ماه 1347 در نجفآباد دیده به جهان گشود. طبق گفتههای مادرش یکساله بود که به بیماری اسهال و استفراغ مبتلا شد؛ به طوریکه دکترها جوابش کردند. مادر به مراسم روضۀ حضرت قاسم رفت و نذر کرد اگر کودکش خوب شود او را به پابوس ضامن آهو، امام رضا(ع) ببرد و سرانجام بعد از یک هفته حال ناصر خوب شد. تا چهار سال در خانۀ پدربزرگش زندگی کردند. نزد مادربزرگش قرآن و نماز خواندن را یاد گرفت. تحصیلاتش را تا دوم راهنمایی در مدرسۀ فارابی گذراند. اخلاق و رفتارخوبی داشت و از این بابت بین اطرافیان بسیار محترم بود. اوقات فراغتش را به مطالعۀ کتابهای درسی و تماشای تلویزیون و کمک به پدر در مغازۀ نانوایی میگذراند. در کارهای خانه به مادرش کمک میکرد. تا جاییکه میتوانست دستگیر فقرا وافراد بیبضاعت بود. با فامیل و دوستان رفتوآمد داشت و پیدرپی احوال آنها را جویا میشد. گاه به عمهاش سر میزد و کارهای او را انجام میداد. با پدر و مادر و برادرانش مهربان بود و با آنها با احترام برخورد میکرد. گاهی اوقات در خانه با برادرش کُشتی میگرفت و فوتبال بازی میکردند. به رعایت مَحرم و نامحرم بسیار حساس بود. نمازش را همیشه اول وقت در مسجد میخواند. عشق و علاقۀ خاصی به اهل بیت بهویژه حضرت ابوالفضل(ع) داشت. در مجالس و روضهها به مداحی اهل بیت میپرداخت. در زمان انقلاب با اینکه کودکی کم سنوسال بود، در تظاهراتها حاضر میشد و حضرت امام را خیلی دوست داشت. با شهادت شهید بهشتی و یارانش، تا چند روز بر مظلومیتشان گریه میکرد.
با آغاز جنگ همراه برادرش در بسیج محل ثبت نام کرد و از طرف همین نهاد عازم جبهه شد. پدرش راضی به رفتن او نمیشد؛ اما ناصر مُهر پدرش را برداشته و رضایتنامهاش را مُهر زد. در مدت حضورش در جبهه مجروح شد و چند صباحی را به خانه برگشت تا زخمهایش بهبود یابند. بعد از بهبودی در دهم فروردین ماه 1361 از طرف یگان لشکر8 نجف به جبهه اعزام شد و با مسئولیت تک تیرانداز در گردان پیاده در عملیات غرور آفرین الیبیتالمقدس شرکت کرد. سرانجام دهم اردیبهشت ماه 1361 براثر اصابت ترکش به بدنش در جادۀ اهواز، خرمشهر به شهادت رسید. تیر به قلبش خورده و نصف سرش را با خود برده بود. ابتدا گفتند که ناصر مفقود شده و بدن ندارد؛ اما بعدها خبر دادند که شناسایی شده و پیکرش را یافتهاند. پیکر پاک و در خون غلتیدۀ ناصر، بعد از تشییع در گلستان شهدای نجفآباد به خاک سپرده شد.