بعد از مرخصي، زماني که به جبهه بازگشت، براي همرزمانش سوغاتي آورده بود، اما سوغاتي متفاوت.
علي با سليقه و ظرافت خاصي، کليشهاي با عبارت «منتظران قائم، قائم باشيد.» تهيه کرد و اين جملۀ مقدس را روي لباس همرزمانش پشتنويسي نمود.
هميشه براي روحيۀ بچهها ايدههاي جالبي داشت.
عنوان خاطره: رنجش مادر، هرگز
علي به گونهاي با پدر و مادرمان رفتار ميکرد که گويا با يک شخصيت مهم رو به رو است. بسيار آرام و متين بود. تحمل رنجيدن آنها را نداشت.
يک بار در حين بازي، سر و صدايمان بلند شد و علي به ما تذکر داد که آرامتر باشيد.
ما هم به مادرمان اعتراض کرديم و گفتيم: «مامان داداش علي اذيت ميکند!»
مادرمان نيز به شوخي به علي گفت که اذيتشان نکن.
تا مادرمان اين حرف را زد، بدنش شروع به لرزيدن کرد و گفت: «مادر من چه کار کردهام، ميخواهم جبران کنم.»
وقتي متوجه شد که ايشان شوخي کرده است کمي آرام شد.
به نقل از خواهر شهید
عنوان خاطره: مزاحم مردم نمیشوم!
ديپلمش را که گرفت، کنکور داد و رشتۀ برق قبول شد. اوايل انقلاب بود که با فرمان امام (ره) به خدمت رفت. سربازياش تهران بود.
آن روزها هنوز تلفن نداشتيم؛ اما يکي از فاميلهايمان داشت. به علي ميگفتم: «چرا با خانۀ آنها تماس نميگيري تا از احوالت با خبر شويم!»
در جوابم ميگفت: «مزاحم مردم نميشوم.»
به نقل از مادر شهید