وصیتنامه شهید پاسدار احمد صالحی:
برادران عزیزم یک حقیقت را بگویید، بیایید جبهه حق را انتخاب کنید و روانه جبههها شوید و به فرمان امام امت لبیک بگویید. و او را تنها نگذارید که اسلام را تنها گذاشتهاید و ملتی که بخواهد حکومت الله در آن جامعه است .برای انقلاب باید خون داد و شهید شد و خوشبختانه مکتب ما مکتب هجرت است و مکتب ما مکتب مبازه با هر شخص، طایفه یا گروه منحرف چه در لوای اسلام مانند صدام خائن و چه در لوای کفر مانند اسرائیل باشد.
مادر، من با تمام قوای خود میجنگم گرمی آفتاب تابستان، باد سرد پاییز، برف و باران سنگینی زمستان را در جنگ تحمل میکنم، مادر من از جنگ نمیگریزم زیرا نمیخواهم مایه سر افکندگی تو باشم اگر چه تو از کشته شدن من گریه میکنی اما همیشه سربلند هستی و افتخار میکنی که پسرت فدای اسلام و میهن و مکتب خود شده. میگویی که او شجاعانه جنگید و مردانه شهید شد،مادر زینب وار کوله بار مصیبت را ببندو پیام خونین شهیدان را که همان اسلام است به گوش جهانیان برسان و تو ای برادر و خواهر من هرگز برای من ناراحت نباشید که اگر جمعیت دنیا برای اسلام قربانی شوند، هنوز کم است.
زندگینامه پاسدار شهید احمد صالحی:
پاسدار شهید احمدصالحی در نهمین روز از فروردینماه 1343 در کهریزسنگ در خانوادهای متدین متولد شد. سومین فرزند خانواده بود. تحت تربیت پدر و مادرش رشد کرد و با آموزههای مذهبی آشنا شد با پشت سرگذاشتن دوران کودکی در هفت سالگی قدم به دبستان نهاد و تحصیلاتش را تا مقطع پنجم ادامه داد.
نسبت به والدینش با احترام و مهربانی رفتار میکرد. دلسوز و مهربان بود؛ هر کجا پدر و مادرش را نیازمند کمک میدید یاریشان میکرد. به واجبات دینش اهمیت میداد در اوقات فراغت به ورزش مخصوصاً فوتبال میپرداخت. در اوج نهضت خمینی به همراه پدرش در تظاهرات و راهپیمایی شرکت میکرد.
با شروع جنگ، درحالیکه نوزده بهار از زندگی پر برکتش میگذشت عضو سپاه شد و از طرف لشکر 8 نجف اشرف- گردان پیاده به عنوان تک تیرانداز وارد جبهه شد. در جبهه بسیار خوشرو و خوش برخورد بود؛ همین ویژگی او را زبانزد خاص و عام ساخته بود.
سرانجام در بیستو پنجمین روز از شهریور ماه 1362 زمانیکه برای عملیات و شناسایی به منطقۀ بانه- کردستان رفته بود، هنگام صعود از تپهای که مقر اصلی نیروهای دشمن بود مورد هدف قرار گرفت و با اصابت گلوله به قلبش به سوی معبود حقیقی صعود کرد. زندگی این شهید عزیز، در عشق به خدا خلاصه میشد. عاشقانه زیست تا همۀ وجودش را فدای معبود و معشوقش کند و سرانجام به فیض شهادت نائل گشت. پیکر پاک و مطهرش به آغوش خانواده بازگردانیده و در گلزار شهدای کهریزسنگ به خاک سپرده شد.
«روحش شاد و راهش پر رهرو»
عنوان خاطره: فقط او
نگاه خاصي به دنيا و تعلقات آن داشت و با عشق الهي زندگي ميکرد و در برخورد با ديگران اين نگرش را انتقال ميداد.
يک بار فردي به رنگ و نوع لباس خودش معترض بود و گلايه ميکرد.
احمد گفت: « اگر لباس من شما را راضي ميکند بيا و آن را بگير؛ مگر لباس مهم است؟ در اين دنيا حتي جان هم مهم نيست؛ همۀ عشق ما، خداست، پس همه چيز ما فداي او.»
به نقل از مادر شهید
عنوان خاطره: جان بر کف
احمد در صحنۀ مبارزه در جبهه، شجاع و نترس حاضر ميشد. گاهي اوقات که به مرخصي ميآمد، اطرافيان به مزاح به او ميگفتند که شنيدهام تو سرت را به باد دادهاي؟!
احمد با خنده جواب ميداد که درست است، سرم را به باد دادهام، اما دوباره آن را چسب و وصله کردهام و برگشتهام.
به نقل از مادر شهید