وصیتنامه شهید پاسدار حیدرعلی صفری:
اي دوستان و آشنايان و اي كساني كه پيامبر شما فرموده: «الدنيا مزرعة الآخرة» اين دنيا ارزش چنداني ندارد كه خود را غرق در آن كنيم. و هر چه در اين دنيا كاشتيد در آخرت محصول آن را برداشت ميكنيد و اگر راه رسيدن به لقاءالله را ميخواهيد همان راه آل محمد و علي است، راه ائمهي اطهار است و آن كساني كه با صفتهاي زشت خودپسندي و خود بزرگبيني پست و مقام گرفتند براي منافع خود و خود را مطرح كردند.
همه اينها چيزهايي است كه در لحظات آخر عمر و در حال جان سپردن براي انسان پشيماني ميآورد ولي در آن وقت ديگر پشيماني سودي ندارد وقتي به خود ميآييد كه ديگر زير خروارها خاك خفتهايد و در آنجا نه زن و فرزند و نه پدر و مادر ميتوانند به انسان كمك كنند فقط انسان است و اعمالش. بياييم خط خود را هر چه بيشتر از آنها جدا كنيم و اطاعت از قوانين قرآن و ائمه اطهار (ع) و نائبان آنها خصوصاً امام. تا ايشان با رهبريهاي امام گونهاش ما را به آنجا كه راه سعادت بشر است (لقاءالله) برساند.
در اين زمان نقطه ابهامي براي ما نمانده است كه بگوييم ما ميخواهيم به اسلام خدمت كنيم ولي محيط براي ما مساعد نيست مگر اينكه خودمان را فريب بدهيم. ولي ميخواهم به آن كساني بگويم كه در موقع عزاداري در دهه عاشورا و صفر و رمضان براي امام حسين و حضرت علي عزاداري ميكنند و خود را شيفتگان آن حضرت ميدانند ولي فرزند اين حضرت يعني امام امت را هنوز نشناختهاند و خط امام را از خط ائمه و خط حضرت علي (ع) و امام حسين (ع) جدا ميدانند و فكر ميكنند فقط در زمان حسين نبردي بود و ظالماني بودند ولي ميخواهم بگويم: «كل يوم عاشورا و كل ارض كربلا»
اگر انساني آزاده هستي و در راه حسين همه روزها عاشورا و همه زمينها كربلاست و اگر امروز به نداي امام لبيك و از فرمان او اطاعت كرديد بدانيد كه خط شما همان خط حسين است و اگر در زمان امام حسين هم بوديد به نداي او لبيك ميگفتيد. و اگر امروز در خط مخالف امام هستيد بدانيد كه اگر در زمان امام حسين هم بوديد مخالف با آن حضرت بوديد.
زندگینامه پاسدار شهید حیدرعلی صفری:
پاسدار شهید حیدرعلی صفری فرزند مهدی در یکم اردیبهشت ماه 1343 مصادف با شب تولد حضرت علی(ع) در خانوادهای باایمان ساکن جلال آباد چشم به جهان گشود. ایشان چهارمین فرزند خانوادهاش بود. دورۀ پرشور کودکی را در آب و هوای پاک زادگاهش پشت سرگذاشت و برای فراگیری علم و دانش راهی دبستان شد. برای اینکه روی پاهای خودش بایستد به حرفۀ کشاورزی و بنایی روی آورد.
حیدرعلی واجبات دین را خالصانه و برای رضای معبودش انجام میداد. تا میتوانست در اول وقت نمازش را میخواند. در مجالس دینی و مذهبی حضور داشت و بیشتر اوقات کلام الله مجید را تلاوت میکرد. از ویژگیهای شاخص این عزیز میتوان به صبر، مهربانی، اخلاق ستوده و قناعت اشاره کرد. اگر فرصتی به دست میآورد برای بالا بردن سطح دانش خود مطالعه میکرد. هرگاه مادرش برای انجام امور منزل به کمک نیاز داشت به یاریاش میشتافت و در کارهای کشاورزی هم به پدرش کمک میکرد. با اوجگیری راهپیمایی علیه رژیم به همراه بزرگترهایش در این عرصه حضور داشت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در راستای ادامۀ اهدافش به عضویت سپاه درآمد. سپس به صورت ساده و سنتی با دختر عمویش ازدواج کرد. با اوجگیری غائلۀ کردستان برای دفاع از آرمانهای امام خمینی به آن مناطق شتافت تا دست کومله و دموکرات را کوتاه کند. همسرش فرزند اول را باردار بود و او بیشتر اوقات خود را در مناطق جنگی میگذراند. بعد از کردستان راهی نبرد با عراق متجاوز شد. با این حال دقت خاصی به حرام و حلال داشت و همیشه این مهم را به همسرش تأکید میکرد. بعد از مدتی خداوند فرزند دیگری به او عنایت کرد و لحظه به لحظه پروردگار را بابت این دو هدیههای زیبا شکر میکرد.
با حضور مستمر در مناطق جنگی تربیت دینی و انسانی آنان را به همسرش سپرد. مجروحیت لحظهای باعث نشد که از اهداف و آرمانهای والایش فاصله بگیرد و با بهبودی نسبی دوباره به خط مقدم رهسپار میشد. زمانی که متوجه شد عملیات والفجر8 در پیش است با لشکر8 نجف اشرف در گردان پیاده خدمت جانشین گروهان پیاده را برعهده گرفت و به فاو شتافت.
همچون دیگر دلاوران بدون هراس در مقابل دشمن ایستاد و سرانجام به تاریخ 1364/11/25 آتشی از سوی دشمن به بدن پاکش اصابت کرد و به کاروان سید و سالار شهیدان پیوست. روح پرفتوحش تا عرش پرکشید و جسم پاکش بعد از بازگشت از مناطق جنگی در کنار دیگر شهیدان جلال آباد آرام گرفت.
«روحش شاد و راهش پر رهرو»
عنوان خاطره: بار آخر
عازم جبهه بود. چشم از فرزندانش برنمیداشت. گویا به ایشان الهام شدهبود بار آخریاست که آنها را میبیند. صورت نورانیاش هم گواهی این موضوع را میداد.
بعد از خداحافظی به همسرش گفت که سر وصیتنامهام نرو تا وقتش شود. راضی نیستم زودتر از موعد، آن را بخوانید، سپس رو کرد به من و گفت که از فرزندانم بهخوبی نگهداری کنید و به برادران و خواهرانم بگویید که علیوار و زینبگونه با آنها رفتار کنند.
از زیر قرآن ردش کردم و راهی شد.
مدتی نگذشت که خبر شهادتش را آوردند.
به نقل از مادر شهید
عنوان خاطره: ناجیِ زخمی
در عملیات قادر تیری به گردنِ حیدرعلی اصابت کرد و او که نميخواست اسیر عراقیها شود، در آن شرایط خود را از روي تپهای به پایین غلتاند. در همان حال دید در آن منطقه تعدادي از بچهها در حالي که مجروح هستند از شدت تشنگي یا حسین (ع) میگویند و طلب آب میکنند و امدادگري هم برای کمک به آنها حضور ندارد. با اینکه خودش شرایط مساعدی نداشت؛ از پا ننشست.
تعدادی کمپوت که همراه داشت. آنها را باز کرد و در دهان همرزمان زخمياش گذاشت با این نیت که حداقل آنها با لب تشنه شهید نشوند.
آن طور که میگفت گويا شرايط به حدي نامساعد بوده که حتي امکان ارسال آب و غذا براي بچهها وجود نداشته و آنها سه روز بود با امکانات موجود، شرايط را سپري ميکردند.
به نقل از همسر شهید
عنوان خاطره: يک زخم به اندازۀ لطف خدا
راه و هدفي الهي داشت. از همان ابتداي جنگ با اينکه هفده سال بيشتر نداشت، در جبهه حضور يافت. در عمليات قادر تيري به گردنش اصابت کرد و از کنار نخاعش بيرون آمد. فشنگ درست به اندازۀ يک بند انگشت با نخاع و شاهرگش فاصله داشت.
وقتي با او روبهرو شدم؛ از وضعيت مجروحيتش چيزي نميدانستم. از خودش پرسيدم.
جواب داد: «کمي زخمي شدهام، چيز مهمي نيست.»
مدتي بعد وقتي نظر پزشک معالجش را شنيديم، متوجه شديم خداوند چه لطفي کرده که ايشان زنده است!
وقتي مطلع شد عمليات والفجر 8 در پيش است با وجود اينکه هنوز جراحت و عفونت کمرش خوب نشده بود؛ اما براي آخرين بار خود را به جبهه رساند.
به نقل از همسر شهید