وصیتنامه شهید پاسدار شمسالله شکرالهی:
بارالها؛ با زبانی که دارم نمیتوانم شکرت را به جای بیاورم، با عملی که دارم نمیتوانم طلب مغفرت کنم، فقط امید من به تو است، که تو رحمن و رحیم هستی. به همین قدر که میتوانم تو را شکر کنم، که توفیق به ما دادی که در این لحظات عمرم به خود آیم، و پیرو راه حق باشم. و در لشکر اسلام خدمت کنم. خدایا تو را سپاسگزارم که راهی را که در جلوی پایم قرار دادهای، راهی است که شهدا و صالحین پیموده اند و اگر ما هم لیاقت آنرا داشته باشیم، امید آن را داریم که به آنها بپیوندیم انشاءالله.
با عرض سلام خدمت مادر مهربانم، امیدوارم که خدا به شما سلامتی کامل عنایت فرماید و همچنین صبر و با سلام خدمت برادران وخواهران گرامیم، امیدوارم که خدا به شما توفیق بدهد که در راه اسلام قدم بردارید و برای اسلام خدمت کنید و فرزندانی ایده آل برای اسلام تربیت کنید . خدمت همسر گرامیم سلام عرض میکنم، امیدوارم که خدا به شما صبر و استقامت عنایت کند، تا با قلبی آرام برای اسلام خدمت کنید و آرزوی سلامتی و خوشبختی شما را از درگاه ایزد منان خواهانم.
از همسر عزیزم میخواهم که هر چیزی که متعلق به سپاه است، تحویل به سپاه دهند.
هر کس مسلمان باشد، مسلمان واقعی که جان و مال خود را برای اسلام بدهد، در آخرت مزدش را میگیرد، ما هنوز مسلمان واقعی نشدهایم که جان و مالمان را برای اسلام صرف کنیم و برای اسلام کمی رنج و مشقت را تحمل کنیم، دنیا و زر و زیورش ما را فریب داده است، ما را از خدا و دینمان جدا کرده است، اگر ما مسلمان واقعی بودیم، نمیگذاشتیم که اجانب در کشور اسلامیمان سلطه ایجاد کنند و با کسانی که برای استعمار و استعمارگران نوکری میکنند مانند یک فرد مسلمان رفتار نمیکردیم، از آن حمایت نمیکردیم.
زندگینامه پاسدار شهید شمسالله شکرالهی:
شهید شمسالله شکرالهی فرزند مهدی، به تاریخ 4 اردیبهشتماه1340 در شیخشبان شهرکرد به دنیا آمد. ایشان چهارمین فرزند خانواده بود. بعد از مدتی به همراه خانوادهاش به امیرآباد از توابع شهرستان نجفآباد مهاجرت کردند. پدرش تعزیهخوان مراسمها بود و همین عشق، پسر را با خوی و خصلت ابا عبد الله الحسین(ع) و امیر المومنین(ع) آشنا کرد و اینگونه بود که شیفتۀ این بزرگواران شد.
با صدای زیبایی که داشت از همان دوران علاقۀ وافری به مداحی و نوحهخوانی در دل میپروراند و بعدها این مهم را به نحو احسن انجام میداد. به گفتۀ آشنایان، ایشان از همان اوایل کودکی، رفتاری متفاوتتر از بقیه فرزندان داشتند. چهرۀ جذاب و مظلوم، حجب و متانت وافرش سبب شده بود که بین اطرافیان از محبوبیت خاصی بهره برد. هنوز هم پس از سالها نامش ورد زبانهاست و همه از او یاد میکنند.
برای کسب علم و دانش افروزی قدم به دبستان نهاد. با پایان یافتن این مهم برای اینکه روی پاهای خودش بایستد، روزها کار میکرد و تحصیلات خود را به صورت شبانه ادامه داد. برای ورزیده نمودن جسم خود به ورزش کشتی روی آرود. ایشان در اوقات فراغت کتب مختلف علمی، دینی و مذهبی را مطالعه میکرد و با دستان هنرمندش نقاشی میکشید که هنوز هم پس از سالها از ایشان به یادگار باقیمانده است. بهجز انجام واجبات دین خود را مقید میدانست که روزهای دوشنبه و پنجشنبه روزه بگیرد. با اوجگیری راهپیمایی و تظاهرات مردم علیه رژیم، ایشان هم پا به پای دیگر آزادیخواهان در این عرصه حضور داشت. مدتی در اصفهان و در منزل خواهرش زندگی میکرد و از آنجا سرکار میرفت که به فکر افتاد با دوستان هیئتی را بنا کنند. هنوز هم آن هیئت عزاداری پابرجاست و در آن مراسم مذهبی برگزار میشود.
به نماز جمعه و روزه اهمیت زیادی میداد. در سختیها و مشکلات صبر و تحملی وافر داشت. با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی و در راستای ادامۀ اهدافش برای انجام خدمت مقدس سربازی درس را تا مقطع دوم نظری رشته علوم انسانی رها کرد و به تاریخ 18 شهریورماه 1359 عازم حسنرود، واقع در سیوپنج کیلومتری رشت شد. سه ماه از خدمتش را در آن منطقه گذراند، سپس به منجیل انتقال یافت تا یک دوره تکاوری را پشت سرگذراند و به جبهههای حق علیه باطل رهسپار شد. بعد از آن به بوشهر و پس از گذراندن آموزشهای لازم به آبادان اعزام شد. ایشان به تاریخ 1359/11/15درحالیکه عراقیها آتش خود را بر روی رزمندگان اسلام میریختند، از ناحیۀ پا مجروح شد و پس از انتقال به بیمارستان ماهشهر، به بیمارستان اصفهان منتقل گردید. در راستای ادامۀ اهدافش و بعد از بهبودی نسبی به جادۀ ماهشهر رهسپار شد.
با پایان یافتن خدمت مقدس سربازیاش داوطلبانه در میادین جنگی باقی ماند، چرا که دوست داشت دست دشمن دون را از خاک پاک میهنش کوتاه گرداند.
ایشان در عملیاتهای والفجر مقدماتی و الفجر 1 حضور داشتند. با بازگشت به زادگاهش برای تکمیل نمودن دینش با دختری پاکدامن و عفیف که خانوادهاش در نظر گرفته بودند، ازدواج کرد. با سپردن ایشان به دستان گرم معبودش دوباره به مناطق جنگی رهسپار شد. در هوای گرم جبههها نیز واجبات دین، از جمله روزه گرفتن و نماز خواندن را با عشق انجام میداد. حضور در میادین جنگ و حماسه سبب شده بود که ایمانش بیش از پیش شود. مدت ده ماه نیز به عنوان ارشد انتظامات تکاوران انجام خدمت کرد. آقاشمسالله در جبهه برای همرزمانش نوحهخوانی میکرد و خاطرات خود را در دفترچهای یادداشت مینمود. با ذوقی که در او جوشیده بود اشعاری زیبا میسرود.
زمانیکه متوجه شد عملیات بدر در پیش است و با لشکر 14 امام حسین(ع) در گردان پیاده به عنوان فرمانده گروهان به جزایر مجنون رهسپار شد. در بحبوحۀ عملیات به تاریخ 1363/12/22 بر اثر اصابت ترکش به بدن پاکش، درهای بهشت موعود که وعدگاه مردان پاکی چون او بود به رویش گشوده گشت.
جسم پاکش بعد از تشییع باشکوه در کنار دیگر شهیدان یزدانشهر آرام گرفت و به ابدیت پیوست.
«روحش شاد و راهش پر رهرو»
عنوان خاطره: خرید کتاب
چند سال بعد از شهادت شمس ا... برای خرید کتاب به همان کتابفروشی که ایشان قبل از ازدواجمان در آن کار میکرد؛ رفتم و به صاحب مغازه آشنایی دادم. ایشان مرا شناخت و گفت که یادش بخیر. خدا آقا شمس ا... را رحمت کند، وقتی میخواست به خواستگاری شما بیاید، با من درد دل کرد و گفت که فکر نمیکنم خانوادهاش رضایت بدهند ما با هم ازدواج کنیم؛ چون سطح سواد ایشان از من بیشتر است. کنارش رفتم، دلداریاش دادم و گفتم که شاید قبول کردند. توکل بر خدا. شما برو و نا امید نباش.
چند وقت بعد ایشان با خوشحالی آمد و همه چیز را برایم تعریف کرد و گفت که شما با هم ازدواج کردید.
آری بعد از اینکه حرفهای ایشان را شنیدم دوباره خاطرات خوب آن دوران برایم زنده شدو لذت بردم.
به نقل از همسرشهید
عنوان خاطره: در آرزوی شهادت
شیفتۀ شهادت بود و همواره آرزوی پیوستن به کاروان کربلا را در دل میپروراند.
یادم است هر بار به مرخصی میآمد، مرا همراه خودش به گلزار شهدا میبرد. عکس تک تک آن بزرگواران را به من نشان میداد و میگفت که اینها همسنگران من بودند و در فلان عملیات و خط شهید شدند. ای کاش من هم شهید میشدم و به آرزویم میرسیدم. مدتی گذشت و کربلایی شد.
به نقل از برادرشهید