وصیتنامه شهید پاسدار اسماعیل شرفی:
با درود و سلام به رهبر کبیر انقلاب اسلامی که نجات دهنده جوانان ایرانی بود، که اگر او رهبر ما نبود، ما جوانان و نسل جوان در منجلاب فساد بودیم، پس ای جوانان امر امام را محترم شمارید، و از او اطاعت کنید. پس او را یاری دهید تا انقلاب مهدی موعود که نجاتدهنده بشراست. پروردگارا ما را یاری ده تا بتوانیم در راه اسلام و خدمت برای رضای تو کوشا باشیم. خواهران و برادران، پدران و مادران چنان باید بود که علی (ع) و فاطمه ی زهرا (س) بودند
پدر و مادرم میدانید که من به شما خیلی علاقه دارم، اما به خدا اسلام عزیزتر از همه است، من چهار بار با امام بیعت کردم، تا آخرین نفس هم بر بیعتم باقی میمانم. شما هم به همچنین از امام دست برندارید و امام را دعا کنید، و به جای گریه برایم دعا کنید، که خدا مرا ببخشد اگر ظلم و اذیتی به شما کردم، خدا مرا ببخشد، من هر کسی را که به او علاقه پیدا میکردم از دست دادم. پدر و مادر عزیزم، از بچه من خوب مواظبت کنید. او را لوس نکنید و او را خوب تربیت کنید، و از خدا بخواهید که او را هدایت کند.
سلام به همسر عزیزم که تنها راز نگهدارم بودی، همسر عزیزم تو را به خدا، نصیحتت میکنم پسرت را مواظب باش. از او مواظبت کن، که باید عالِمی بزرگوار بشود، و مردم را هدایت کند به طرف خداوند. همسرم، تو هم برایم گریه نکن، برایم دعا کن و اگر از طرف من بیاحترامی به تو شد، و از من ناراحت شدی مرا حلال کن. همسرم بدهیهایم را از حقوقی که جاری است بده.
زندگینامه پاسدار شهید اسماعیل شرفی:
شهید اسماعیل شرفی در یازدهم فروردین ماه 1342 در خانوادهای مذهبی در شهرستان نجفآباد دیده به جهان گشود. وی پنجمین فرزند خانواده بود. پس از گذراندن دورۀ کودکی راهی مدرسه شد. تحصیلاتش را تا مقطع دبستان با موفقیت به پایان رسانید. اوقات بیکاریاش را به مغازۀ نانوایی میرفت و حاصل دسترنجاش را برای کمک به خانوادهاش استفاده میکرد. قبل از اینکه مکلّف شود، با خدایش آشنا شد و برای اقامۀ نماز اول وقت به مسجد میشتافت. اخلاقی نیک، دلی رئوف و مهربان به وسعت آسمان داشت. همین خصوصیتش باعث شده بود تا محبوب همۀ مردم باشد. بر رعایت امر به معروف و نهی از منکر تلاش میکرد و به حفظ عفت، پاکدامنی و حجاب اهمیت بسیاری میداد. در تاریکی و سکوت شب با خدایش راز و نیاز میکرد. در مصائب و مشکلات زندگی با خواندن دعای توسل در حل آنها از ائمۀ اطهار مددجویی میکرد. اگر از کسی رفتاری ناپسند سر میزد، بسیار رئوف و منطقی برخورد میکرد تا شخص به اشتباه خود پی ببرد. با تشکیل بسیج به عضویت آنجا درآمد و برای حفظ اسلام و قرآن تلاش میکرد. به پدر و مادرش احترام میگذاشت. در کارهای منزل به مادرش کمک میکرد. دلش میخواست همه از دستش راضی باشند. دوست نداشت کسی از او ناراحت و دلخور باشد و اطرافیان خود را به اخلاق نیک و تقوا سفارش میکرد. برای هدف بخشیدن و معنیدار شدن زندگیاش با دختری محجب و متدین از دیار خودش ازدواج کرد. ثمرۀ زندگیاش یک فرزند بود. آرزویش دفاع و پاسداری از دین و کشور بود، سپس به عضویت سپاه درآمد و در آنجا مشغول به کار شد.
با آغاز جنگ تحمیلی و شعلهور شدن آتش نبرد حق علیه باطل در گردان تخریب و با سِمت فرمانده گروهان، در لشکر8 نجفاشرف آمادۀ خدمت به مردم شد. او در میادین جنگی با شجاعت و دلیری با دشمن مبارزه کرد و رشادتها و مردانگیها از خود برجای گذاشت. سرانجام در هشتم اسفندماه 1362 در جزایر مجنون و عملیات خیبر بر اثر اصابت ترکش به بدنش به آروزی خویش نائل آمد. ایشان همسر و فرزندش را برای همیشه در پناه خدا سپرد و باعث افتخار میهن و خانوادهاش شد. پیکر مطهرش پس از تشییع باشکوه در گلزار شهدای نجفآباد آرام گرفت.
«روحش شاد و راهش پر رهرو»
عنوان خاطره: نمازي به جماعت
نزديک منزلمان مسجد کوچکي قرار داشت که پيشنماز آن همسايۀ ما بود. با اينکه اسماعيل سن و سال زيادي نداشت؛ اما نزديک اذان که ميشد به درب منزل ميرفت و منتظر ميماند تا ببيند حاج آقا چه زماني براي اقامۀ نماز از منزلشان خارج ميشود. بلافاصله که ايشان را ميديد، به داخل خانه ميآمد با طمأنينه وضو ميگرفت و خود را به مسجد ميرساند. اين در حالي بود که هنوز به مدرسه نميرفت؛ ولي اکثر نمازهايش را به جماعت ميخواند.
به نقل از خواهر شهید
عنوان خاطره: آخرين نگاه
آخرين بار که اسماعيل به مرخصي آمد، پنج روز قبل از شهادتش بود. از همۀ خانواده، اقوام و آشنايان طلب حلاليت کرد.
ميخواست با فرزند چند ماههاش خداحافظي کند. وقتي به کنار گهوارۀ او رفت، گفت: « نميدانم چه سرّي است که امروز پسرم اين قدر به من نگاه ميکند! هر چه ميخواهم از او دل بکنم و بروم، ميبينم چشمانش را به من دوخته است.»
سه چهار مرتبه از خانه بيرون رفت، مسيري را طي کرد؛ اما دوباره بر ميگشت و به چهرۀ فرزندش نگاه ميکرد. لحظات عجيبي بود.
سرّ آن زماني مشخص شد که چند روز بعد خبر شهادت اسماعيلم را آوردند.
به نقل از مادر شهید