زندگینامه پاسدار شهید محمدعلی سبحانی:
درتاریخ نهم دی ماه 1340 در روستای صالحآباد در خانوادهای مؤمن و مذهبی دیده به جهان گشود و پرورش یافت. وی دومین فرزند خانواده بود. دورۀ کودکی را پشت سرگذاشت، سپس وارد مدرسه شد. تحصیلات را تا دیپلم فرهنگ و ادب ادامه داد. در کنار درس خواندن کار میکرد تا روی پاهای خود بایستد. به جز انجام خالصانۀ واجبات دین، ارادت خاصی به امام علی(ع) داشت و بیشتر اوقات نام آن آقا بر لبانش جاری بود. در همین حین جنبشهای بیداری و تظاهراتها علیه رژیم به اوج خود رسید و ایشان هم در این مهم شرکت میکرد. با پیروزی انقلاب اسلامی وارد سپاه شد و به عضویت رسمی آنجا درآمد.
زمانیکه غائلۀ کردستان اوج گرفت، فرمان رهبرش را مبنی بر حضور در آن خطّه به دیده گذاشت. سه ماه دورۀ آموزشی را در تهران گذراند، سپس راهی کردستان شد. ایشان در سپاه کردستان، گردان پیاده خدمت مسئول محور کامیاران را برعهده داشت. سپس درگیری بین آنها و نیروهای کومله (ضدانقلاب) کردستان اوج گرفت. وی و عدهای دیگر از دوستانش به اسارت گرفته شدند و سرانجام این شهید با خدا و اهل قرآن و نماز در تاریخ 1361/9/28 به درجۀ شهادت نائل آمد.
خانوادۀ غم پرورش سالهای درازی را به امید بازگشت یا خبری از او پشت سر گذاشتند، تا اینکه متوجه شدند فرزندشان هیچگاه نمیآید. آرامگاهی به یادبود از این شهید در کنار دیگر شهیدان صالحآباد در نظر گرفته شد. بعد از او برادرش علی هم افتخار شهادت را کسب کرد تا در آن دنیا کنار یکدیگر باشند.
«روحش شاد و راهش پر رهرو»
عنوان خاطره: اينگونه است که جاويد الاثر ميشوند.
محمدعلي با تعدادي از همرزمانش در منطقۀ کردستان با گروهي ضد انقلاب و منافقان کرد برخورد و با آنها درگير ميشوند. در جريان اين درگيري، حدود بيست روز بدون آب و غذا همچنان مقاومت کرده و سنگر خود را حفظ ميکنند، تا اينکه مجبور ميشوند به غاري پناه ببرند اما کردها آنها را يافته و دستگيرشان ميکنند.
ديگر خبري از آنها نميشود. بعد از اين رخداد پدرش چندين بار به کردستان رفت تا نشاني از او بيابد، اما کردها به او گفته بودند که اگر آنجا بماند او را هم خواهند کشت. او نيز بازگشت.
به نقل از مادر شهید
عنوان خاطره: نگهبانی
یادم است اوایل انقلاب، شبها داوطلبانه برای نگهبانی میرفت و فعال بود.
یک شب اسلحهای را همراه خودش به خانه آورد، وقتی آن را دیدم ترسیدم، ولی به روی خودم نیاوردم. نگران بودم یک موقع تیری به او اصابت کند.
اما نمیدانستم مدتی بعد برای خودش شیرمردی میشود و به جبهه میرود.
به نقل از مادر شهید