زندگینامه پاسدار شهید حسن رشیدی:
شهید حسن رشیدی فرزند ابراهیم 4 شهریورماه 1340 در خانوادهای مؤمن و مذهبی در شهرستان نجف آباد دیده به جهان گشود. وی پنجمین فرزند خانوادهاش بود. قبل از او فرزندی به همین نام از خانوادهاش فوت کرد و مادرش برای زنده نگهداشتن یاد فرزندش این نام را برایش انتخاب کرد. از همان کودکی با نماز و روزه آشنا شد و به همراه بزرگترهایش در مراسمهای مذهبی، تکایا و مساجد شرکت میکرد. برای کسب دانش راهی دبستان شد. در کنار درس خواندن در کارهای کشاورزی و دامداری به یاری پدرش میشتافت. حسن در درسهایش موفق بود و برای صیقل بخشیدن روح خود در کلاسهای آموزش کلامالله مجید حضور داشت. با اوجگیری تظاهرات و راهپیمایی برای برقراری جمهوری اسلامی پابهپای دیگران در این عرصه حضور داشت. در این راه از ناحیۀ پا مجروح شد؛ ولی بعد از بهبودی نسبی دوباره به انقلابیها پیوست. پس از پیروزی شکوهمند جمهوری اسلامی و اخذ مدرک دیپلم به ارگان سپاه پیوست و برای انجام خدمت مقدس سربازی عازم سنندج شد. ایشان به عنوان مأمور امام جمعۀ سنندج خدمت میکرد. با عشقی که به رهبر انقلاب امام خمینی در دل میپروراند، با دستان هنرمندش عکس ایشان را نقاشی کرد. در این عرصه رشادتها و فداکاریهای بسیار از خود نشان داد. عشق به پاسداری از میهن اسلامی عزم او را راسختر میکرد تا میدان کارزار را ترک نکند و دلیرانه تلاش کند. سرانجام این فرزند غیور ایران اسلامی که خدمت جانشین واحد عملیات را برعهده داشت به تاریخ 1362/2/14در منطقۀ سنندج کردستان حین درگیری با اصابت تیر ضدانقلاب به بدنش به آرزوی خویش نائل آمد و تاج پرافتخار شهادت را بر سر گذاشت. پیکر مطهر این شهید گلگونکفن بعد از بازگشت به زادگاهش و تشییع باشکوه در گلزار شهدای نجفآباد آرام گرفت.
«روحش شاد و راهش پر رهرو»
عنوان خاطره: پخش اعلامیه
با شروع نهضت امام خمینی(ره)، ایشان نیز مانند سایر همشهریانش در صحنه حاضر شد تا به دفاع از ارزشها بپردازد. همچنین برای رسیدن به هدف والایش که پیروزی انقلاب اسلامی بود، تنها به راهپیمایی اکتفا نکرد و در پخش اعلامیه هم کوشا بود.یادم است یک بار به خاطر پخش اعلامیه زخمی و دستگیر شد و پس از رهایی 15 روز در خانه ماند تا بهبودی پیدا کند. به گفته خودش آن روز ماموران حکومت او را در حال پخش اعلامیه میبینند و دنبالش میکنند. ناگاه در حین فرار، پایش زخمی میشود و به چنگ آنها میافتد. به خاطر این کار دو روز بازداشت بود و کتکش هم زده بودند؛ اما با این وجود حسن از هدفی که داشت دست نکشید و پس از بهبودی دوباره به صف انقلابیون پیوست.
به نقل از برادر شهید
عنوان خاطره: یاری گر
هرگاه میدید کسی به کمک نیاز دارد، بیدرنگ به یاریاش میشتافت و کمکش میکرد. برایش فرقی نمیکرد اعضای خانواده باشد یا سایرین. یادم است یک بار شخصی از من طلبکار بود و درب منزلمان آمد و من پولی در بساط نداشتم، به همین خاطر سراغ حسن رفتم در حالی که خواب بود، بیدارش کردم و ماجرا را برایش شرح دادم. ایشان بیدرنگ به من پول داد و من قرضم را پرداخت کردم.علاوه بر این اگر از او درخواست پول میکردم و خودش نداشت، از دوستانش برایم قرض میکرد و میگفت که هر وقت حقوقت را گرفتی به من بده تا پول را برگردانم.
به نقل ازبرادرشهید