وصیتنامه شهید پاسدار محمد دریساوی:
اگر فقط به فكر كلمه راجعون بيفتيم ما را بس است راجعون يعني بازگشت.اما بازگشت به كجا اصل مطلب همينجا است كه به كجا ميرويم و براي رفتن خودمان را مهيا كردهايم يا نه متاسفانه اشخاصي هستند كه فكر مي كنند با رفتن از دنياي فاني تمام كارها و پرونده اعمال بسته شده ولي بسيار برداشت غلطی است زيرا در دار قرار ما هستيم اي كسي كه اين را مي شنوي و يا مي خواني هيچكس بهتر از خودت نميداند كه چه گناهان در دنيا مرتكب شدهاي و اصلاً عين خيالت نيست كمي به فكر اعمالت بيفت و وجداناً قضاوت كن آيا اين است رسم بندگي چرا به خودت ظلم ميكني چرا شكر نعمتهاي الهي را به جا نميآوري تقوي كجا رفت، پرهيز از گناه چه شد؟ آیا فقط همين دولا و راست شدن و حمد و سوره اي خواندن بس است فكر كردي شكر نعمت را به جا آوردي ولي در غفلتي و نميداني كه با همين غيبتي كه كردي همه اعمال خيرت را سوزاندي و آتشي از غضب خدا براي خود مهيا نمودي غفلت بس است به فرض عمر نوح هم كه باشد آخر اجل جانت را ميگيرد خودتان را از منجلاب گناه بيرون آوريد كه هر چه به دنيا نزديكم شويد از آخرت دورتر ميشويد.
از خدا بخواهيد كه بتوانيد زبانتان را كنترل كنيد گوشتان همينطور و ديگر اعضاء و جوارح ديگر به هر سخني گوش فرا ندهيد و هر جايي حضور نداشته باشيد كه هر قدم و عملي كه جلو مي اندازيد برگرداندن آن محال است و رهنمودهاي امام عزيزمان را الگوي زندگي قرار دهيد نه فقط حفظ كنيد نمازتان را به جماعت بخوانيد تا قلبها به هم نزديك شود كارهايتان براي خدا باشد از مالتان انفاق كنيد اعمال خود را قبل از خواب محاسبه كنيد تا ميتوانيد ذكر صلوات را فرمواش نكنيد كه در عالم بزرخ خيلي كارها ميكند.
زندگینامه پاسدار شهید محمد دریساوی:
شهيد محّمد دریساوی در 9 آبانماه 1342 در آبادان و خانوادهای متدین و مذهبی دیده به جهان گشود. در دامان پر مهر و محبت مادری مهربان رشد یافت. پس از سپری کردن دوران شیرین کودکی برای طلب علم و فرهنگ راهی دبستان گردید. ایشان اوقات فراغتش را با مطالعۀ کتب مذهبی، عرفانی و ورزش پینگپنگ سپری مینمود. تحصیلاتش را تا مقطع اول دبیرستان با موفقیت به پایان رسانید. این شهید بزگوار با شنیدن صدای اللهاکبر اذان، سجادهای رو به تجلیگاه عشق و ایمان پهن میکرد و نمازش را اول وقت به پا میداشت. در تاریکی و سکوت شب به راز و نیاز با خالقاش میپرداخت. برای اینکه بتواند ذهنش را مزین به سورههای قرآن بکند همیشه قبل از خواب با دل و جان به نوارهای قرآن گوش میداد و صبح که چشمانش را میگشود، آن سورهها را از حفظ میخواند. ایشان با به همراه داشتن کتاب الهی آن را حافظ و راهنمای تمام کارهایش میدانست. شهید دریساوی فردی خوشاخلاق، باتقوا و سادهزیست بود و همین امر سبب شده بود تا مورد توجه دیگران قرار گیرد. دنیا با تمام زیباییها و زیورآلاتش در پیش چشمانش خوار و ذلیل گشته بود. در حلال و حرام رزق در زندگی تأکید بسیاری داشت. حجاب را برای خانمها امری مهم تلقی میکرد و آنان را چون مرواریدی در صدف مینامید. با شروع جنگ تحمیلی و تجاوز عراق به شهر آبادان به همراه خانوادهاش به شهر شهید پرور نجفآباد عزیمت نمود. وی برای معنی بخشیدن و هدفدار شدن زندگیاش با دختری متدین و مقید به اصول اسلام ازدواج نمود و زندگی در عین سادگی اما مملو از عشق و محبتی را آغاز کردند. در همان اوایل زندگی با همسرش عهد بستند که صلوات را حالهای برای دوری از شیطان قرار دهند و روزی هزار بار صلوات بفرستند.
با اوجگیری شورشهای مردمی به ماهیت پلید و سر سپردۀ حکومت پهلوی پی برد و برای پیشبرد آرمانهای انقلاب در تظاهرات و راهپیمایی شرکت میکرد. وی جهت بیدار کردن اذهان خفتة مردم اعلامیههای امام را در سطح شهر پخش میکرد.
شهید دریساوی بعد از انقلاب با ثبتنام در بسیج شبها در کوچه پس کوچههای تاریک شهر به نگهبانی میپرداخت و پس از آن در سپاه نجفآباد مشغول به کار شد، پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی موجب برپایی جنگی نا برابر علیه ایران گردید. امّا جوانمردان غیور ایران چون محمد درسیاوی وارد عرصة نبرد و پیکار با بعثیان عراقی شدند و برای حفظ آرمانها و ارزشهای ناب کشورشان از هیچ تلاش و کوششی دریغ نمیورزیدند.
سپس به خدمت لشکر 19 فجر شیراز درآمد و با سمت مسئول تیم اطلاعاتی عازم سرزمین سنگرهای ایثار و از خود گذشتگی گردید. ایشان در سرزمین عشق و ایمان، رشادتها خلق کرد و حماسهها آفرید به طوریکه یکبار ترکش به پایش خورد و دکترها مجبور شدند در پایش میل بگذارند. با این وجود نمیتوانست پایش را از زانو خم کند. یکبار هم گلوله به کفشش خورد و مرتبة دیگر دچار موج انفجار شده بود به طوریکه حتی حافظهاش را نیز از دست داد؛ امّا با این حال از پا نمینشست و هر دفعه شور و شوق رفتنش به جبهه بیشتر میشد. سرانجام پس از رشادتها و دلیریهای خستگیناپذیر در تاریخ 1365/10/4 در عملیات کربلای 5 در جزیره امالرصاص روحش به پرواز درآمد. با اینکه موقع شهادت فرزندی در راه داشت اما چشم بر تمام داشتههای با ارزشاش بست و چشم بر معبود کبریایی گشود. پیکر پاک و مطهرش پس از شهادت مفقودالاثر شد. موقعی که پسرش سیزده سال داشت به خاک زادگاهش بازگشت و با تشییع باشکوه در کنار دیگر شهیدان آرام گرفت.
«روحش شاد و راهش پر رهرو»
عنوان خاطره: صدقۀ جاريه
زماني که شنيد پدر شده است، خيلي خوشحال شد. آن روز مرا براي گردش به اصفهان برد.
آن روزها موز زياد نبود با اين حال برايم خريد؛ توي رستوران بوديم که رو به من گفت: «خيلي مواظب خودت باش و از استراحت غافل نشو.»
وقتي در جبهه بود تلاش ميکرد تا نسبت به قبل با من بيشتر در تماس باشد و يا برايم نامه بنويسيد حتي اگر مختصر و تنها در حد سلام و احوال پرسي خلاصه ميشد. در آنجا نيز حواسش به من بود و همۀ جوانب را در نظر داشت.
سفارش کرده بود فقط منزل پدر و مادرم بروم و تنها در خانۀ خودمان و والدينم هر چه خواستم بخورم چون از حلال بودن آن مطمئن است و راضي نيست جاي ديگري بروم و يا چيزي تناول کنم.
ميگفت: «فرزندمان را فرد صالحي پرورش بده تا صدقۀ جاريه برايمان باشد.»
به نقل از همسرشهید
عنوان خاطره: بدون ريا
اگر صحبتي از ديگران پيش ميآمد، ميگفت: «همين درد و دلها منجر به غيبت ميشود.»
همان طور که توجه زيادي داشت مرتکب گناهي نشود، از هر فرصتي براي ذکر و ياد خدا بهره ميبرد، بدون آن که ريا شود.
تسبيح کوچکي داشت که هميشه همراهش بود. وقتي آن را در دستش ميگرفت، اصلاً مشخص نبود و کسي متوجه ذکر گفتن ايشان نميشد. يک بار عهدي بست و همسرش را در جريان قرار داد که تا آخرين لحظۀ عمرش هر روز هزار بار صلوات بفرستد. و بر گفتۀ خود مصر بود.
در وصيتنامهاش آورد که راستي عهدي که با خودم داشتم، راجع به ذکر صلوات تا روز آخر ادا کردم و تا ميتواني تو نيز صلوات بفرست.
آنچه را که بيان ميکرد اول خود عامل بود سپس به ديگران و خانواده توصيه ميکرد.
به نقل از همسرشهید