وصیتنامه شهید پاسدارحسینعلی حیدری:
اما به عنوان تذكر از امت قهرمان پرور اسلامي ميخواهم كه همچنان كه تا به حال هوشيار و متحد و متعهدتر در صحنه بوده، باشند و گوش به فرمان ولايت فقيه باشند تا آسيبي در زندگي روزمره خود در بعد مادي و معنوی نبینید و قرآن را بخوانيد و به قرآن عمل كنيد، مساجد را خالي نگذاريد و از خدا ميخواهم كه كشور ايران را تا انقلاب مهدي اسلامي نگه دارد.
زندگی نامه پاسدار شهید حسینعلی حیدری:
اولین فرزند خانوادۀ یدالله حیدری ساکن روستای حاجیآباد از توابع نجفآباد به تاریخ 12 مهرماه 1339 چشم به جهان گشود. والدینش به خاطر ارادت به امامان نام حسنعلی را برایش برگزیدند. بعد از مدتی به همراه خانواده در نجفآباد ساکن و برای کسب علم و دانش افروزی راهی دبستان شد. پس از اخذ مدرک سیکل درس را رها کرد و به حرفۀ آزاد بنایی روی آورد تا روی پاهای خودش بایستد.
هرگاه پدرش به مسجد یا مجالس مذهبی رهسپار میشد ایشان هم پا به پای پدرش در این مهم حضور مییافت.
واجبات دین را زودتر از سن تکلیف آغاز کرد و لحظهای غفلت نمیورزید. به نماز اول وقت و جماعت اهمیت میداد. کلام الله مجید را زمزمه مینمود. بسیار صبور، وقت شناس، منظم و مسئولیتپذیر بود. هیچگاه انجام امور شخصی خود را به عهده دیگران نمیانداخت. هرگاه پدرش به کمک نیاز داشت به یاری ایشان میشتافت. اگر فرصتی به دست میآورد به مطالعۀ کتب شهید مطهری میپرداخت.
با اوجگیری تظاهرات و درگیریهای مردم علیه رژیم، ایشان نیز به همراه پدر و برادرش در این عرصه حضور داشت. برای تکمیل نمودن دینش به صورت ساده و سنتی با دختر عمویش ازدواج کرد و در یکی از اتاقهای منزل پدریاش سکنی گزیدند.
با پیروزی شکوهمند انقلاب، ایشان نیز برای انجام خدمت مقدس سربازی عازم شد. با پایان یافتن این مهم به عنوان نگهبان زندان اوین به تهران رهسپار شد. به لطف پروردگار صاحب دو فرزند شد که به خاطر تنها بودن آنها و همسرش همگی به تهران نقل مکان کردند. بعد از پانزده ماه دوباره به نجفآباد بازگشت؛ چون دوست داشت توفیق آن را پیدا کند که به مناطق جنگی رهسپار شود. باز هم لطف خداوند شامل او و همسرش شد و فرزند سوم آنها هم پا به عرصۀ وجود نهاد.
خداوند را بابت این هدیههای زیبایش شاکر بود و در هر چه بهتر تربیت شدن آنها همسرش را یاری میکرد. اگر همسرش برای امور منزل به کمک نیاز داشت بدون لحظهای درنگ این مهم را انجام میداد. نسبت به مسائل مربوط به حلال و حرام دقت فراوان داشت که مبادا خدای ناکرده حقی از کسی ضایع نشود. در دل تاریکی شب با خواندن نماز شب، با معبودش نجوا میکرد.
همیشه گوش به فرمان سخنان رهبر انقلاب بود و زمانیکه ایشان فرمان میدادند با جان و دل به آن عمل میکرد. تا اینکه با اصرار فراوان به عضویت سپاه درآمد و به همراه برادرش به مناطق جنگی رهسپار شد تا دست دشمن دون را از خاک پاک میهنش کوتاه گرداند. هیچگاه داشتن فرزندان کوچکش را بهانه نکرد؛ چرا که اهداف این عزیز والا بود.
زمانی که متوجه شد عملیات خیبر در پیش است با لشکر8 نجف اشرف در گردان پیاده به عنوان فرماندۀ دستۀ پیاده به جزایر مجنون رهسپار شد. برادرش نیز دوشادوش ایشان حضور داشت. در بحبوحة عملیات به تاریخ 1362/12/7 حسینعلی و برادرش از دیدهها پنهان گشتند. خانوادۀ غم پرورشان سالهای درازی را به سختی طی کردند؛ چرا که منتظر بازگشت آنها بودند، تا اینکه متوجه شدند دو فرزندشان در راه اسلام شهید شدند.
بعد از چند سال تکههایی از استخوانهای این شهید خدایی به نجفآباد بازگردانده و بعد از تشییع باشکوه در کنار دیگر وارستگان آرام گرفت و به ابدیت پیوست.
«روحش شاد و راهش پر رهرو»
عنوان خاطره: بازگشت
بعد از چهار سال چشم انتظاری پیکرش را برایمان آوردند. فقط کمی از استخوانهایش باقی مانده بود و ما توانستیم از روی پلاک، ساعتش و عکس امام خمینی(ره) که همواره همراهش بود، ایشان را شناسایی کنیم.
شهادت ایشان نه تنها برای خانواده، بلکه برای سایر مردم هم آموزنده و تاثیرگذار بود.
به نقل از پدر شهید
عنوان خاطره: دیدار امام(ره)
فکر و ذکرش امام خمینی(ره) بود. همواره اشتیاق دیدار ایشان را داشت. یک بار برایم تعریف کرد که، به خاطر اینکه محل کارم نزدیک بیت امام بود، همواره دوست داشتم به دیدار ایشان بروم. وقتی به آنجا میرفتم به من میگفتند که چون کارت ورود نداری اجازه داخل شدن را به شما نمیدهیم. من هم ناامید نمیشدم و همانجا میایستادم و با خود میگفتم که شاید قسمت من هم شد امام را ببینم، توکل به خدا.
یک بار که آنجا ایستاده بودم، عدهای برای دیدار آمدند. یک نفر از آنها مرا همراه خودش به داخل برد و من توفیق دیدار امام(ره) را پیدا کردم.
بعد از این چند بار دیگر دیدار امام نصیب ایشان شد.
به نقل از همسر شهید