منتخب وصیتنامه شهید والامقام عبدالحسین عظیمی
اينجانب عبدالحسين عظيمي كه داراي يك زن و 5 فرزند هستم كه 3 تا از آنها دختر و 2 تا از آنها پسر است و از مال دنيا يك باب خانهي شش دانگي دارم كه آن خانه را با زحمت و قاليبافي همسرم و خودم ساختهام تا توانستم منزلي براي آسايش همسر و فرزندانم تهيه كنم و در ضمن نماز و روزه هم ندارم خودم تمام آنها را گرفتم.
شهيد عبدالحسين عظيمي فرزند علیقلی، 20 تیرماه 1328 در خانوادهای ساده زیست و متدین ساکن يانچشمه چشم برجهان گشود. دوران کودکی را در آبوهوای پاک زادگاهش پشت سر گذاشت و برای کسب علم راهی دبستان شد. با نبود امکانات و شرایط نامناسب مدارس، بعد از مدتی درس را رها کرد و به حرفۀ آزاد روی آورد، تا روی پاهای خودش بایستد. عبدالحسین انجام واجبات دین را زودتر از سن تکلیف آغاز کرد و عاشقانه انجام میداد. در مجالس دینی و مذهبی حضور داشت و با اینکه سواد زیادی نداشت به تلاوت کلامالله مجید و کتابهای مختلف دینی و مذهبی مبادرت میورزید. به حلال و حرام بسیار اهمیت میداد. گاه از حق خود میگذشت و نمیگذاشت حق کسی پایمال شود. ساده زیست بود و مادیات دنیا برایش ارزش نداشت. به والدین خود احترام میگذاشت و در انجام کارهای مختلف به یاریشان میشتافت. هیچ گاه خواستهای نداشت که پدر و مادرش نتوانند برآورده کنند. برای انجام خدمت سربازی عازم شد و با پایان یافتن این مهم با دختر داییاش ازدواج کرد. ملاک ایشان برای ازدواج، ایمان و صداقت بود که هر دو از آن بهره میبردند. بعد از مدتی اولین فرزندشان چشم به جهان گشود. هر لحظه خدا را شکر میکرد و دوست داشت فرزندش تربیت اسلامی داشته باشد. به مشیت پروردگار پدرش فوت کرد. در این غم بزرگ به خدا توکل کرد و تا میتوانست به مادرش محبت میکرد. با درک والایش به کمک دیگران میشتافت و به صلۀ رحم بسیار اهمیت میداد. به همراه خانوادهاش راهی یزدانشهر نجف آباد شد و در این شهر ساکن شدند. باز هم لطف خدا شامل حالش شد و چهار فرزند دیگر نصیبش شد. با درک والایش در نگهداری از آنان و انجام امور منزل به یاری همسرش میشتافت.
وقتی زمزمۀ برقراری جمهوری اسلامی بین مردم پیچید و تظاهرات وسیع به راه افتاد، عبدالحسین پابهپای دیگر آزادی خواهان در این عرصه حضور داشت و شعارهای انقلابی سر میداد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وقتی جنگ تحمیلی آغاز شد، آرزو داشت به مناطق جنگی بشتابد. بچههایش کوچک بودند و به او نیاز داشتند؛ ولی آنان را به لطف خداوند و دستان پرمهر همسرش سپرد. بزرگترین فرزندش ده ساله و کوچکترین آنان حدود سه ساله بود. با ثبت نام در بسیج به دیگر بسیجیان جان بر کف پیوست و راهی جبهه شد.
عبدالحسین مانند دیگر دلاوران، بدون هراس از نام و آوازۀ دشمن در مقابلشان میایستاد و هر لحظه آرزو داشت دست متجاوزان کوتاه شود. وقتی متوجه شد عملیات بدر در پیش است بدون لحظهای درنگ با لشکر14 امام حسین در گردان پیاده خدمت تک تیرانداز را برعهده گرفت و راهی جزایر مجنون شد. سرانجام در بحبوحۀ عملیات به تاریخ 22/12/1363 از دیدهها پنهان شد و به درجۀ رفیع شهادت رسید. خانوادۀ غم پرورش سالهای سختی را پشت سرگذاشتند تا بعد از مدتها تکههایی از استخوانهای پیکر پاکش از منطقۀ جنگی پیدا و به نجفآباد بازگردانده شد و با تشییع باشکوه مردم شهیدپرور، کنار دیگر شهیدان گلزار شهدا آرام گرفت. آرمگاهی برای ایشان در فریدن در نظر گرفته شد تا غمهای مادر غم پرورش کمی تسکین یابد.
«روحش شاد و راهش پر رهرو»
عنوان خاطره: شهادت
هنگامی که میخواست به جبهه برود حال و هوای دیگری داشت من برایش یک لباس دوختم آمد و گفت دور آستینهایش را چند دور بدوز من هم یک ماسورهی قرمز رنگ زیر چرخ گذاشته بودم و با همان چند دور، دور آستینهایش را دوختم و همینطور از خودم میپرسیدم که این کار چه لزومی دارد؟ آن را پوشید و رفت و این آخرین باری بود که میرفت!
عبدالحسین 13 سال مفقودالاثر بود بعد از 13 سال یک جنازه آوردند و ما را به شناسایی بردند. خودش بود لباسش را که دیدم شناختم نمیدانم که او از کجا میدانست عاقبتش این میشود که از من درخواست کرد تا لباسش را چنین بدوزم، که شهادتی باشد برای شناسایی پیکر مطهرش.
به نقل از همسر شهید
عنوان خاطره:آخرین نامه
عبدالحسین 13 سال مفقودالاثر بود. اما ما میدانستیم که حتماَ شهید شده. در اخرین نامهای که از او به دستمان رسید نوشته بود که شاید من دیگر نیایم. تو خودت پسرمان را که از ناحیهی پا معلولیت دارد به مشهد ببر و اگر من شهید شدم حتماَ ازدواج کن!