زندگینامه پاسدار شهید محمدجعفر خیرالهی:
پاسدار شهيد محمّدجعفر خیرالهی فرزند اسدالله، پنجمین فرزند خانوادهاش بود که به تاریخ 30 آبانماه 1341 چشم به جهان گشود. دوران شیرین کودکی را در زادگاهش- نجفآباد- پشت سرگذاشت.
با علاقهای که به نماز خواندن در دل میپروراند، در کنار والدینش به نماز میایستاد. برای کسب علم و دانش راهی مدارس شهر شد. بهجز اینکه درسهایش خوب بود با اخلاق ستودهاش الگویی مناسب برای هم سن و سالان به حساب میآمد. در کنار درس خواندن در امور نانوایی به یاری پدرش میشتافت. با دستان هنرمندش نقاشی میکشید. به والدینش احترام میگذاشت و بهجز انجام امور شخصی هرگاه مادرش برای انجام امور منزل به کمک نیاز داشت به یاری ایشان میشتافت. با عشقی که به سرور و سالار شهیدان در دل میپروراند در مراسم عزاداری این بزرگوار حضور مییافت. هرگاه فرصتی به دست میآورد با خانوادهاش به پابوس امام غریب میشتافت.
ایشان بسیار قانع، صبور، مهربان و وقتشناس بود. با اوجگیری درگیرهای مردم علیه رژیم شاهنشاهی، همپا و همصدا با دیگر آزادیخواهان در این عرصه حضور داشت.
با پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی تحصیلاتش را ادامه داد و موفق به کسب مدرک دیپلم حسابداری شد. مدتی در دادگستری مشغول به کار بود، سپس به سپاه پیوست.
با تجاوز دشمن به خاک کشورمان بدون لحظهای درنگ و برای دفاع از آرمانهای امام خمینی به صف رزمندگان اسلام پیوست. بعد از مدتی به زادگاهش بازگشت و با دختری متدین که خانوادهاش در نظر گرفته بودند به صورت ساده و سنتی ازدواج کرد و دوباره به میادین جنگی رهسپار شد.
هرگاه که به مرخصی میآمد در امور مختلف به همسرش یاری میرسانید تا اینکه متوجه شد به زودی صاحب فرزند میشود، از این بابت پروردگارش را شکر نمود. با درک والایش در هر چه بهتر تربیت شدن فرزندش از همان دوران کودکی به یاری همسرش میشتافت. با اینکه همسرش حجاب کامل داشت اما همیشه به ایشان این مهم را یادآوری میشد.
زمانیکه متوجه میشد قرار است مراسم تشییع پیکر شهیدی برگزار شود، در این عرصه حضور مییافت و لحظه به لحظه شوق شهادت را در دل میپروراند.
زمانیکه متوجه شد عملیات کربلای 4 در پیش است بدون لحظهای درنگ با لشکر8 نجفاشرف در گردان ذوالفقار (خمپاره) به عنوان دیدهبانی گردان ادوات (ذوالفقار)، به مناطق جنگی رهسپار شد.
در بحبوحۀ عملیات به تاریخ 1365/10/3 بر اثر اصابت ترکش به سرش در خرمشهر به درجة رفیع شهادت نائل گشت و آسمانی شد.
روح پر فتوحش تا عرش به پرواز درآمد و جسم پاکش بعد از تشییع باشکوه در کنار دیگر شهیدان نجفآباد آرام گرفت و به ابدیت پیوست.
«روحش شاد و راهش پر رهرو»
عنوان خاطره: چه استقبالي
به امام رضا (ع) ارادت خاصي داشت. ساک مرا تا کنار اتوبوس آورد. مسافران مشهد که سوار شدند، تازه متوجه شد که مادربزرگ نيامده است. علت را جويا شد.
گفتم: «بيمار است و نميتواند بيايد.»
پرسيد: «کسي جاي او نيامده است؟»
گفتم: «نه.»
محمد جعفر به سرعت از جلوي ديدههاي ما ناپديد شد. خودش را به پدرش رسانده بود و او را راهي مشهد کرد.
15 روز مشهد بوديم. وقتي رسيديم، ديديم که محمدجعفر تدارک زيادي ديده، سبزه کاشته و خانه را نظافت کرده بود و منتظر زائران امام رضا (ع) است. به حدي استقبالش گرم بود که ما احساس کرديم زائر مکه بودهايم.
به نقل از مادرشهید
عنوان خاطره: زهد عملي
ماديات و تجملات به چشم ايشان نميآمد و اهميت نداشت و با رفتارش آن را به ديگران منتقل ميکرد. دوست داشت عروسي بگيريد، در شب نيمۀ شعبان مهماني کوچکي تدارک ديد و زندگي خود را آغاز کرد.
يک بار با اقوام به باغ رفتم. در جمع بوديم که سبد اناري را آوردند. محمدجعفر از بين انارها دو اناري را که نسبت به بقيه تازه نبودند، برداشت و شروع به خوردن کرد.
به او گفتم: «چرا از انارهاي خوب و درشت بر نداشتي؟»
جواب داد که بهاي اين شکم آن قدر زياد نيست که بخواهد با خوردنيهاي خيلي خوب پر شود.
به نقل از مادر شهید