وصیتنامه شهید محمد علی مصطفائی فرزند قاسمعلی
بسم الله الرحمن الرحیم
فَالَّذِينَ هَاجَرُواْ وَأُخْرِجُواْ مِن دِيَارِهِمْ وَأُوذُواْ فِي سَبِيلِي وَقَاتَلُواْ وَقُتِلُواْ لأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَلأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ ثَوَابًا مِّن عِندِ اللّهِ وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ( آل عمران، آیۀ 195)
با سلام و درود بر امام زمان (عج) و نائب بر حقش خمینی کبیر و با سلام بر شهیدان و با درود بر رزمندگان سلحشور میدانهای نبرد، پرچمداران توحید ابراهیمی و ادامه دهندگان راه انبیاء و یاران باوفای محمد (ص) و علی(ع) که اینک در نبرد با کفار حماسه ها آفریند و فریاد «هل من ناصر ینصرنی» حسین (ع) را لبیک گفته اند و به رهبری نائب امام زمان، امام خمینی پیکار ميكنند، این نامه را که به منزلۀ وصیت نامه ميباشد مينویسم.
و اینک که از دل سنگرهای کشور اسلام با شما سخن ميگویم در این محراب که محل جنگ با شیطان بیرونی و درونی است، سخن قلب و روحم را با قلم بر تکه کاغذی مينویسم به امید اینکه دشمن نتواند فریادم را قطع کند بر خاک مقدس نشسته ایم، که عبادت گاه یارانی مؤمن و با صفایم بوده و اینک که به خون مقدس آنها گلگون گشته عظمت خاک کربلا را باز یافته گویا این سرزمین قطعه ای از کربلای حسین است که فرموده «کل ارض کربلا» از درون سنگر کوچک و گرمی که شور انگیز ترین خاطرات الهی را در من زنده ميكند به بیابان صاف و سرد کردستان مينگرم اما نه با چشم سر، که با چشم دل زمین را نه بیابانی سرد بلکه میدان نبرد حق و باطل مينگرم در یک طرف انسانهای عظیم و پاک و با ایمانی و در طرف دیگر حیواناتی خونخوار و بی اراده. چند لحظه پیش را به یاد ميآورم که همسنگرم با صفای قلب و نیتی پاک نماز شهادت را ميخواند فریاد الله اکبرش مرا به خواندن نماز شهادت و نبرد در راه خدا دعوت کرد من نیز بر ميخیزم تا نماز شهادت بخوانم، در آخر خدمت پیامبر اکرم (ص) که همواره حضورشان را در سنگر احساس ميكنم سلام کرده و با پیوند به تمام صالحین و شهداء نماز را به پایان ميرسانم و ميگویم السلام علیک ایها النبی، اسلام علینا علی عبادالله الصالحین. پس از نماز سر به زیر؟؟؟ آسمان، اشک دژخیمان ميخوانم، اللهم ارزقنا التوفیق الشهادۀ فی سبیلک (خدایا نعمت شهادت در راه خودت را به من عطا کن)آن شهادتی که در نبرد با دشمنان آن چنان دلیر باشم که به قلب دشمن حمله ور گردم من به زودی به میدان نبرد خواهم رفت.
تنها چند کلمه با شما سخن دارم. سلام بر شما ای افتخار آفرینانی که پس از من به میدان نبرد خواهید آمد و طبق وعدۀ الهی پس از نابودی ستمگران حکومت حق و عدالت را در جهان برقرار خواهید کرد من کوچکتر از آنم که این سخن را بگویم و آن اینکه ما باید همواره روح قرآن را در قلبمان داشته باشیم و یکایک اعمالمان رفتار، تفکر، صلح و... همه چیزمان بر پایۀ قرآن باشد قرآن معیار شناخت حق علیه باطل است و قرآن نور هدایت و شفای هر درد است و همچنان که حضرت محمد ميفرماید قرآن راهنمای هر گمراه و سبب روشندلی هر کوردلی است و در اینجا امام باقر ميفرماید کسانی قرآن خوان هستند که قرآن را همچون داروئی بر دل دردمند خویش مينهند و به وسیله آن تشنگی روح خود را سیراب ميكنند و در لحظۀ زندگیشان آن را اجراء ميكنند و ما باید از این گروه قرآن خوانانی باشیم.
«اللهم انی اسئلک راقه عند الموت و لمغفرۀ بعد الموت و العفو عند الحساب» و پیامی کوتاه به امام بزرگوار: که ای امام عزیز ما فرزندان تو تا آخرین قطرۀ خون خود خواهیم جنگید و اجازه نخواهیم داد که حکومت اسلامی کوچکترین ضربه ای ببیند که این پیمانی است که از اول با خدای خود بسته ایم و اگر هم لیاقت کشته شدن در راه خدا را داشتیم و کشته شدیم به آرزوی دیرینه مان رسیده ایم که خود شهادت را پذیرفته ایم. وصیت این حقیر گناهکار به پدر و مادر و بستگانم:
ما صاب من مصیبه الا باذن الله (قرآن کریم) پدر، مادر، خواهر و برادرم من فرزند آن پدر و مادری هستم که اولین امامشان علی(ع) و آخرین امامشان امام زمان(عج) مهدی موعود است پدر و مادر ميجنگم به نمایندگی شما برای پیروزی و گسترش اسلام و آزادی مستضعفان جهان انشاءالله اگر در این راه شهید شدم برایم گریه نکنید و لباس سیاه نپوشید چون این یک سعادت است که امیدوارم است سعادت نصیب همه شود.
ای پدر عزیز: شما پدری باش همچون علی مرتضی(ع) و شما ای مادر: مادری باش همچون زهرای اطهر و فرزندانتان همچون حسین و زینب از شما ميخواهم که در شهادت من عزاداری نکنید که شهید عزادار نميخواهد شهید پیروز ميخواهد
والسلام: محمد علی مصطفائی و در آخر چند دعا
اللهم نصر الاسلام و المسلمین اللهم حص ثغور المسلمین بعزتک واید اللهم انصر الجیوش المسلمین حماقها بقوتک اللهم انصر الحجته ابن الحسن اللهم اید امام الخمینی اللهم اشف مرضانا
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
زندگینامه شهید محمدعلی مصطفایی
روحانی شهید، محمدعلی مصطفایی فرزند، قاسمعلی، 15 فروردینماه 1348 در خانوادهای متدین و با ایمان از دیار مؤمنان نجفآباد چشم به جهان گشود. در همان دوران کودکی به خاطر جو مذهبی خانواده و حضور در جلسههای قرآن و مساجد با اصول دین آشنا شد و علاقه داشت این مهم را بیاموزد. برای شکوفایی استعدادهای نهفتهاش به دبستان قدم گذاشت و با اتمام این مقطع درحوزۀ عملیۀ نجفآباد مشغول تحصیل شد. استعداد و هوش سرشارش زبانزد همۀ طلاب بود به طوریکه در کمتر از دو سال جامع المقدمات و سیوطی، ادبیات عرب و مقداری از تحریر الوسیلۀ حضرت امام را فراگرفت. آقامحمدعلی بسیار صبور، با وقار، با گذشت و دارای روحی بلند و بزرگوار بود. درک او خیلی بیشتر از سنش بود. به جای بازی یا تفریحات زودگذر به مسائل معنوی، قرائت کلام الله مجید و آموختن احکام دینی روی آورد. اهل غیبت و ریا نبود و تا با او صحبت نمیکردند حرفی نمیزد. با سکوت معنا دارش بیاختیار انسان را به یاد عرفا میانداخت. با اوجگیری تظاهرات مردم علیه رژیم با اینکه سن کمی داشت ولی با درک والایش به همراه بزرگترهایش در این عرصه حضور داشت. با پیروزی شکوهمند انقلاب به عضویت ارگان بسیج درآمد و درسهایش را نیز با علاقه میخواند. مشغول فراگیری کتاب مغنی و معالم بود که با شروع اغتشاشات منافقان کردستان و جنگ عراق علیه ایران، خواب و آسودگی را از چشمان ملت ایران دور کرد و غصه و غم مهمان ناخواندۀ دلها شد. آقامهدی نیز برای دفاع از ارزشهای والای انسانی و اسلام همراه با دیگر رزمندگان به کردستان رهسپار شد. بعد از مدتی حضور در آن منطقه، راهی جبهههای حق علیه باطل شد. در جنگ بهجز نبرد با دشمن بعثی، مبلغ هم بود و مسائل دینی را برای دیگران بازگو میکرد. در جبههها و نبرد با دشمن مانند دیگر رزمندگان حماسهها آفرید تا اینکه متوجه شد عملیات والفجر 4 در پیش است بدون لحظهای درنگ همراه با لشکر 8 نجف اشرف در گردان پیادۀ فتح به بانه رهسپار شد. سرانجام به تاریخ 28/7/1362 در حالیکه چهارده بهار بیشتر از عمر پر برکتش نمیگذشت، ترکشی سرکش از سوی دشمن قسیالقلب به سر و سینهاش اصابت نمود و شهد ناب شهادت را تا آخرین جرعه سرکشید. جسم پاکش پس از تشییع در کنار دیگر وارستگان زادگاهش آرام گرفت و به ابدیت پیوست. بعد از او برادرش هم راهش را ادامه داد و به درجۀ رفیع شهادت نائل آمد.
|