زندگینامه پاسدار شهید محمدحسن شفیعیان:
پاسدار دلاور اسلام شهید محمدحسن شفیعیان فرزند علیرضا به تاریخ 1329/7/10 در خانوادهای با ایمان و مذهبی ساکن نجف آباد به دنیا آمد. ایشان چهارمین فرزند خانوادهاش بود. با پشت سرگذاشتن دورۀ کودکی برای فراگیری دانش راهی دبستان شد. در پایان مقطع ابتدایی برای اینکه روی پاهای خودش بایستد درس را رها کرد و به حرفۀ آزاد روی آورد. انجام واجبات دین را زودتر از سن تکلیف آغاز کرد. با شنیدن صدای اذان برای اقامۀ نماز جماعت راهی مسجد میشد. زمانیکه مراسم عزاداری بزرگان دین، به خصوص سرور و سالار شهیدان شکل میگرفت به جرگۀ عزاداران میپیوست. هیچ گاه از توکل کردن به معبودش غافل نمیشد. از دیگر ویژگیهای این بزرگوار میتوان به تمیز و مرتب بودن، زرنگ، صبور و مهربانیاش اشاره کرد. اخلاق ستودهاش همیشه مثال زدنی بود. اگر فرصتی پیش میآمد کتابهای سعدی و حافظ را مطالعه میکرد.
برای تکمیل کردن دین خود با دختری متدین به صورت ساده و سنتی عقد کرد. بعد از آن برای انجام خدمت سربازی عازم شد. با پایان یافتن این مهم و بازگشت به زادگاهش عروسی کرد. دستش تنگ بود؛ اما روحی والا داشت. تا جایی که میتوانست به خودش سخت میگرفت و تلاش میکرد خانوادهاش در رفاه باشند. به لطف پروردگار صاحب دو دختر و سه پسر شد که همیشه دقت داشت آنان را با ایمان بزرگ کند. با درک والایش هرگاه همسرش برای انجام امور منزل به کمک نیاز داشت به یاریاش میشتافت. با اوجگیری تظاهرات و درگیریها علیه رژیم به همراه برادرش در این عرصه حضور داشت و شعارهای انقلابی سر میداد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در حفاظت و حراست از شهرش در مقابل ضدانقلاب نگهبانی میداد. با آغاز جنگ حق علیه باطل، برادرش به عرصۀ عشق و ایمان شتافت و در این راه مجروح و در بیمارستان شیراز بستری شد. محمدحسن بدون لحظهای درنگ به ملاقات برادرش شتافت، سپس برای ادامۀ راه شهیدان اسلام راهی مناطق جنگی شد. در عملیات بیت المقدس موج انفجار بدنش را فراگرفت؛ اما بعد از بهبودی نسبی باز هم به صف رزمندگان اسلام پیوست. در نبرد با دشمن لحظهای شک نکرد که متأهل است و باید بالای سر همسر و فرزندانش بماند؛ چراکه از ته دل آنان را به دستان گرم پروردگار سپرده بود. زمانی که متوجه شد عملیات رمضان در پیش است بدون لحظهای درنگ با لشکر8 نجف اشرف در واحد تدارکات خدمت راننده را برعهده گرفت و راهی شرق بصره شد.
آرزوی شهادت را در سینهاش میپروراند و سرانجام به تاریخ 1361/4/23با اصابت ترکش به بدن پاکش به آرزویش رسید. خانوادهاش مدتها منتظر بازگشت او بودند تا اینکه متوجه شدند ایشان به درجۀ رفیع شهادت نائل آمده است. روح پر فتوحش تا عرش پرکشید و جسم پاکش در کنار دیگر شهیدان نجف آباد آرام گرفت.
«روحش شاد و راهش پر رهرو»
عنوان خاطره: نیمی از ثواب
چند روزی به خاطر مجروحیت در خانه بستری بود، تا اینکه بهبودی نصبیاش را پیدا کرد و دوباره قصد رفتن کرد.
با وجود اینکه خودم میترسیدم روز قیامت چه جوابی به درگاه خداوند بدهم، اگر از من بپرسند چرا اسلام و امام زمانت را یاری نکردی، سراغ ایشان رفتم و گفتم که از رفتن صرف نظر کن و به خاطر بچهها به جبهه باز نگرد.
ایشان کمی تامل کرد و پاسخ داد: «اگر قرار است ثوابی به من بدهند، نیمی از آن را به شما میبخشم. نگران نباش، میروم و میآیم لیاقت شهادت ندارم.»
رفت و دعوت حق را لبیک گفت.
به نقل از همسر شهید
عنوان خاطره: توجه به حلال و حرام
به حلال و حرام اهمیت میداد و روی این مسئله حساس بود. خیلی دقت میکرد لقمۀ حلال برای خانوادهاش بیاورد و رزق و روزی حلال برای آنها تامین کند. یادم است هر روز صبح زود از خانه خارج میشد تا به موقع سر کارش حاضر شود. یک بار از ایشان پرسیدم که چقدر زود میروید، این موقع هنوز صاحب کار نیامده؟ پاسخ داد که من وظیفهام است که به موقع آنجا حاضر باشم به همین خاطر زود میروم. میخواهم پولی که در میآورم حلال باشد.
علاوه بر این زمانی که من باردار بودم، خیلی روی خوراکم دقت میکرد و نمیگذاشت غیر از خانۀ والدینمان جایی چیزی بخورم.
به نقل از همسر شهید