منتخب وصیتنامه شهید والامقام احمد صداقت
خدا را که آفریدگار دو جهان است شاهد میگیرم که در آزادی کامل و با خلوص قلبی تمام به خاطر بیهوده نرفتن، از خواب شیرین خود گرفتهام درحالیکه در عزای به شهادت رسیدن دو تن از برادران همرزم خود که بهدست جنایتکارترین نامردان صورت گرفته و فردا مجلس ختم آنان میباشد، اتخاذ تصمیم برای نوشتن این پیام کردم شاید قدمیکوچک در راه رسیدن به وصال، این معشوق بزرگ، مهربان و پر محبت باشد اگر که بپذیرد
هم اکنون بیستمین پاییز زندگانی خود را پشت سرگذاشتهام درحالیکه هرگز بهاری ندیدم امّا همیشه در پی جستجوی بهار عدالت و انسانیت بودم و برای رسیدن به این هدف تحقیق را از زمانی که بهقول معروف دست چپ وراست خود را شناختم، شروع کردم و سعی کردم در مقام تحقیق عاری از هر گونه غرض باشم تا بالاخره به علی(ع) مرد قسط و عدالت رسیدم و از علی به قرآن راه پیدا کردم و از قرآن خدا را شناختم تا اینکه مسیر تکامل انسانی را دریافتم و سعادت را در تکامل دیدم
ای مردم به شما توصیه میکنم در مسیر مذهب تشییع سرخ علوی که همان دین محمد(ص) است قرار گیرید و در حفاظت، گسترش و تداوم آن بکوشید. برای قرار گرفتن در این مسیر در زمان حاضر باید در خط سیاست حضرت امام خمینی مجاهد اعظم قرار گرفت البته خطی که خود او بیانگر و مفسر آن است و نه خطهایی که گروهی بهنام او ساخته اند
ای مردم بدانید سعادت در تکامل بشر است و نمونۀ انسان تکامل یافته علی(ع) را به شما گوشزد میکنم. همیشه به طور معمول به دنبال فقر اقتصادی فقر فرهنگی بوده است ولی با از بین بردن فقر اقتصادی، فقر فرهنگی از بین نمیرود. کوشش کنید فرزندان این مرز و بودم را همچون زینب(س) و امام حسین(ع) و علیاکبر(ع) او بسازید و این مسئولیت به عهدۀ پدران و مادران این جامعه و سهم بزرگی نیز بر عهدۀ معلمان و رهبران جامعه است که جهت تعیین میکنند. مملکت ما مملکت انقلابی است و با سیاستهای گام به گام موفق نمیشود سعی نکنید افکار سازشکارانه را جانشین افکار انقلابی کنید بلکه افکار انقلابی را تصحیح و تشدید کنید و این با عملکرد مسئولین مقننه و اجرایی مملکت که تعیین کننده است و سرمشق میکند این کشور را برای انقلابیون دنیا و بیانگر قدرت سازندگی مکتب و خشنود کنندۀ انقلابیون مملکت
این مردم مستضعف بودند که انقلاب کردهاند و مسئولین فعلی را به قدرت رسانیدهاند تا بعضی از آنها بر سر مسائلی با هم جدل کنند و قلب ملت ما، امت ما، مستضعفین جهان، امام امت و انقلابیون جهان را بیازارند. من به آنها گوشزد میکنم که این مردم مستضعف و زحمتکش هستند که شما را در جاهایی که هستید نگه داشتهاند درحالیکه روز به روز بر استضعاف آنها افزوده میشود و همچنین بر استکبار مستکبرین
بایدکارها به صورت انقلابی انجام گیرد تا جوابگوی نیازهای انقلاب گردد. من امیدوارم چنان مسئولین مملکت تصمیم بگیرنند که در این انقلاب همانطور که خواست علی(ع) است جامعه غربال شود و مستضعفین رو بیایند و مستکبرین به زیر کشیده شودند.
بیدار باشید ببینید چه کسانی این جنگ را یاری میکنند و در مصائب این مملکت پیشرو بودهاند به آنها رسیدگی کنید برای اینها مشکل است که مستکبرین را در استکبار خود ببینند درحالیکه انقلاب برای آنها و به توسط آنها بوده است.
برای رفع مشکلات آنها از خود آنها قرار دهید نه از مستکبرین. زیرا که مستکبرین نه از درد آنها با خبرند و نه این مردم مایلند گرۀ کارشان به دست آنها باز شود. مشکلات مردم را انقلابی رفع کنید. قلم و کاغذ کاری از پیش نمیبرد.
امّا مردم و باز ای مسئولین انقلاب و انقلابی به این موضوع توجه کنید به خانواده شهدا و به برگزاری مراسم شهید شکوه و عظمت بدهید این موضوع را به خدا سوگند به خاطر شهید نمیگویم زیرا که برای شهید کمترین اثری ندارد. حساب او جدا از دنیا است و حساب آخرت است این برای تشویق دیگران است زیرا که هر یادی از شهید یک پیرو شهید میسازد همانطور که ما این مطلب را در مجالسی یادبود امام حسین(ع) دیدیم
و در ضمن این مرام علی (ع) بود که به خانواده شهدا رسیدگی میکرد شما به واسطۀ خون شهید زنده هستید و زندگی میکنید پس باید پیام او را برسانید و از بازماندگان او به چشم بستگان خود بنگرید و تاکید بر رساندن پیام شهید میکنم.
این موضوع را نیز اشاره میکنم خصلت انقلابها جهانی بودن آن است و انقلاب باید صادر شود تا رشد کند و محصور کردن انقلاب، خیانت به آن است
سردار شهید احمد صداقتی نجفآبادی
فرمانده گردان پیادۀ لشکر 14 امام حسین(ع)
در نجفآباد متولد شد. یک ساله بود که خانوادهاش به اصفهان عزیمت کردند. دورۀ کودکیاش در آغوش پر مهر و محبت مادر، به فراگیری قرآن و آموزههای دینی سپری شد. به قول مادر از دو سالگی به دنبال مُهر و جانماز بود.
پدرش، قربانعلی مردی مهربان، خوش برخورد و خوش کلام بود که با شغل کفاشی، رزقی حلال بر سر سفره میگذاشت. احمد خیلی زود دل باختۀ علمدار کربلا شد. روزی پدر او را به مدرسه برد. در کوچۀ مدرسه، سقاخانهای وجود داشت که بالای آن تمثالی از حضرت عباس(ع) پرچم در دست دیده میشد، احمد دربارۀ عکس پرسید و پدر واقعۀ کربلا و فداکاری عباس(ع) را برای او بازگو کرد. از همان موقع، پدر متوجه شد که پسرش دل باختۀ علمدار کربلا شده است. در مدرسه فردی شلوغ بود؛ اما وقتی بازرس میآمد، تنها احمد جوابگوی سؤالهایش بود. از کلاس اول راهنمایی حین درس خواندن، اوقات فراغت را در مغازۀ پدر مشغول کار میشد و از همان دوره آرام آرام با فعالیتهای سیاسی آشنا شد و به مطالعۀ کتابهای مذهبی روی آورد.
تحصیلات دورۀ متوسطه را در هنرستان صنعتی اصفهان آغاز کرد. شروع کلاس چهارم او مصادف با اوج گیری انقلاب بود و احمد یکی از پیشتازان و مبارزان، هم در محیط هنرستان و هم خارج از آن بود. در صف اول تظاهراتِ ضد طاغوت حضور مییافت و بچهها را به اعتصاب دعوت میکرد. با گروهی از بچهها قابِ عکس شاه را از دیوار کلاس و دفتر هنرستان پایین کشیدند. زمانی که آیتالله طاهری به دست ساواک دستگیر شد و مردم برای آزادی ایشان در منزل آیتالله خادمی متحصن شدند، احمد در آنجا حضور یافت و به جمع محافظان از تحصّن پرداخت. در شب پنجم رمضان، ساواک به آن جمع حمله و عدهای را شهید و مجروح کرد که احمد در انتقال شهدا و مجروحان نقش بسزایی داشت. در یکی از روزهای حکومت نظامی اصفهان، در حال حرکت به طرف مدرسۀ صدر به دست مأموران نظامی دستگیر و به جُرم داشتن عکس و اطلاعیۀ امام، به زندان شهربانی منتقل شد. هم صدا با مردم او نیز در زندان ندای اللهاکبر سر داد و علیه شاه شعار داد که این موضوع باعث انتقال او به زندان دستگرد شد. مدتی بعد همراه عدهای دیگر از زندانیان فرار کرد. بعد از پیروزی انقلاب، دیپلمش را در رشتۀ اتومکانیک گرفت. در سپاه نامنویسی کرد و عضو رسمی شد. با آغاز شرارتهای ضد انقلاب در کردستان، به آن منطقه رفت. جنگ که شروع شد، جزء اولین گروههای پاسداران اعزامی به جنوب بود. در سال 60 به عنوان بیسیمچی به نیروهای تیپ 14 امام حسین(ع) پیوست و بعد از عزل بنیصدر در عملیاتِ فرمانده کل قوا، خمینی روح خدا در منطقۀ دارخوین حضور یافت و در 23 خرداد 1360 دست خود را تقدیم و به حضرت عباس(ع) اقتدا کرد. هنگامی که در بیمارستان شهید چمران بستری بود، به طور عجیبی مجروحان و عیادتکنندگان را تحت تأثیر قرار میداد. به او میگفتند که اگر دستهایت قطع شوند، زندگی برایت مشکل میشود و او در جواب، آیۀ مبارک «ان مع العسرا یسرا» را میخواند.
به جبهه رفت و در عملیات طریقالقدس و آزادسازی بستان شرکت کرد. در بازگشت از جبهه، از اعزام به آلمان برای معالجه، سر باز زد و گفت: «از من محتاجتر برای اعزام به خارج از کشور بسیارند.» در عملیاتها هفت بار مجروح و به بیماری یرقان دچار شد. اعصاب دست دیگرش نیز از کار افتاد، به طوریکه کارهایش را با دو انگشت انجام میداد. با اینکه معافیت پزشکی داشت، میگفت: «من طاقت ماندن ندارم و باید به جبهه بروم. میخواهم از رزمندهها روحیه بگیرم و به آنها روحیه بدهم.» تمام حقوقی را که از سپاه میگرفت، گاه به حساب سپاه و گاهی برای کمک به جبههها واریز میکرد و از اطرافیان خود خواست تا اگر از او چیزی باقی ماند، به همین دو حساب بریزند. فعالانه در جبهه بود. پیش از شهادت، از سوی سردار شهید حاج حسین خرازی به عنوان فرمانده گردان پیاده منصوب شد. قبل از شهادت، با بیسیم به فرمانده گفت: «من در مرز گلستانم و تمام رمزها را قورت دادم.»
در منطقۀ عملیاتی شرهانی و در عملیات محرّم به شهادت رسید و مفقودالاثر شد. 31 سال بعد، اوایل سال 1392، تفحص منطقۀ عملیاتی شرهانی با توسل به حضرت ابوالفضل(ع) آغاز شد و کسی تصور نمیکرد که بیل مکانیکی، ابتدا به قمقمهای پُر آب برخورد کند و بعد به کشف پیکر شهیدی برسند که یک دستش مصنوعی بود. پیکر این شهیدِ 22ساله همراه پیکرهای 169 شهید دیگر از سراسر میهن عزیزمان، در سالروز شهادت حضرت فاطمه(س) تشییع شد و در گلستان شهدای اصفهان، بین همرزمان شهیدش آرام گرفت.