منتخب وصیتنامه شهید والامقام محمدحسن سلیمانی
بادرودبرامام امت وبا درودبرشهيدان راه خداازهابيل تاسالارشهيدان حسين بن علي (ع)وازحسين(ع)تاشهداي جنگ تحميلي عراق عليه ايران وبادرودبرخانواده هاي معظم شهداكه چه خوب پرورش داده ودرراه خدا قرباني نمودند، بنده چندكلمه به تكليف عرض مي نمايم.
اماوصيت اول به خانواده خودم وديگرخانواده هاي شهداوآن اينكه اي خانواده هاي شهدادرمقابل حوادث روزگار بايد صبورباشيدكه انشاءالله هستيدوامابه برادران سپاهي خود(كه خوداگرخداوندقبول كرده باشنديك سپاهي بوده)،برادران امام عزيزبه ما مي فرمايندكه برادران سپاهي نبايددرهيچ گونه خط وخطوط واردشوندوبايدفقط درخط ولايت فقيه باشند كه انشاءالله اين امرراباجان ودل قبول كرده واز اعماق جان انجام دهيدتابه ياري خداونديك سربازامام زمان باشيد.
خواهران وبرادران بايدازتاريخ گذشته وازتاريخ اسلام درس بگيريم،كه جامعه درهرشرايط محتاج به ولي فقيه است.عزيزان ميدانيددرهرجامعه اي فسادرواج بگيردجامعه راروبه نابودي ميكشدكه براي رفع اين مطلب خواهران باحفظ حجاب اسلامي وبرادران باكوشش درحفظ چشم خودوظيفه خودراانجام داده واگرخداي ناكرده خاري درجامعه ديده شودهمگان بايد دررفع آن بكوشيد.سرورانم مامسلمانيم وكتاب ماقرآن است ومابايدقرآن رادرجامه خودزنده نگاه داريم كه ان شاءالله خداوندروحانيت مبارزوهشيارراكه بارهدايت جامه رابه دوش مي كشنددراين امرموفق بدار
برادران وخواهران امروزاسلام درخطراست،اگردين خداراياري نكنيم فرداي قيامت شهيدان تاريخ مارانخواهندبخشيد،
سردار شهید محمدحسن سلیمانی
مسئول اطلاعات عملیات سپاه سقز
دورۀ ابتدایی را که گذراند، به مدرسۀ شبانه رفت تا در کنار درس خواندن به کار بنّایی بپردازد؛ اما زمان زیادی نگذشت که مجبور شد تحصیل را رها کند. علاقهمند به مطالعه بود و از تفسیر قرآن، اصول کافی، نهجالبلاغه و کتب شهید مطهری بهرۀ کافی میبرد. در تحصیل علوم دینی به جدّ میکوشید و در کلاسهای درسِ تفسیر المیزان آیتالله ایزدی نیز حضور مییافت. در ماه رمضان و در هوای گرم و طاقت فرسای تابستان به همراه پدر بزرگوارش راهی مزرعه میشد تا در برداشت محصول به ایشان یاری برساند. بیش از یک سال و نیم از دورۀ سربازیاش نگذشته بود که با صدور فرمان امام مبنی بر تَرک سربازخانهها، از پادگان فرار کرد. این آغاز فعالیتهای انقلابی حسن بود تا در تظاهرات حضوری فعال و مؤثر داشته باشد. قدمهای بعدی را پس از پیروزی انقلاب برداشت. به همراه گروه شهید محمد منتظری عازم سوریه شد. این سفر، آموزش فنون رزمی و چریکی را برای گروه به همراه داشت. حسن با بازگشت از سوریه برای مقابله با شرارتهای ضدانقلاب در کردستان، راهی آن منطقه شد.
هدف از رفتن به جبهه را حفظ ارزشهای انقلاب، حفظ آزادی و دفاع از مملکت میدانست. موقع مرخصیهایش به دیدار معلولان و جانبازان در آسایشگاهها و بیمارستانها میرفت. به نقل از مادرش: «دستگیری از نیازمندان جزء لاینفک زندگی حسن بود.»
او همیشه به حال خود تأسف میخورد که چرا مثل همرزمانش شهید نشده است. از ریا به دور بود و دوست داشت تمام خدمات خود را در عین گمنامی انجام دهد. هنگامی که امام سخنرانی داشتند، بر خود واجب میدانست که به سخنان ایشان گوش فرا دهد. شرکت در مراسم عبادی سیاسی نماز جمعه را بسیار بها میداد. اگر به دلیلی نمیتوانست در این فریضۀ بزرگ شرکت کند، بسیار ناراحت میشد؛ چرا که خود را از برکات آن محروم میدید. عاشق شهادت بود و هرگاه از آن سخنی به میان میآمد، خود را برای شهادت شایسته نمیدانست و همواره سعی در خودسازی و تهذیب نفس داشت.
همسر بزرگوارش نقل میکند: «در مدت سه سالی که افتخار زندگی با شهیدبزرگوار را داشتم، تنها یک سال و سه ماه با ایشان بودم؛ چرا که وی خود را وقف نظام و انقلاب ساخته بود. از خانوادۀ خود غافل نبود و همیشه با توکل به خداوند مصایب و
مشکلات خانواده را حل و فصل میکرد. در امر تربیت فرزندان خود کوشا بود. ایشان به حضرت فاطمۀ زهرا (س) ارادت خاصی داشت و همواره ایشان را الگوی خود قرار میداد.»
در خرداد ماه 1360 به عضویت سپاه در آمد و دی ماه همان سال دوباره عازم جبههها شد و در آنجا مسئولیت فرماندهی گروهان را بر عهده گرفت. در عملیات فتحالمبین شرکت کرد و در همین عملیات از ناحیۀ پا زخمی شد. در همان حال برای اینکه امدادگران به دیگر مجروحان برسند، خود با وسایلی که همراه داشت، به زخمبندی پای خود مشغول شد. گذشت و فداکاری از خصیصههای ممتاز وی بود.
دی ماه 1362 خانوادهاش را نیز با خود به کردستان برد.
روحیۀ پر صلابت حسن از آنجا مشخص میشود که پس از بازگشت شش روزه از عملیات، به سپاه رفت. زمانی که به او اطلاع دادند نیروهای یکی از مقرهای دیدهبانی در بالاترین نقطۀ کوه و در سرمای چندین درجه زیر صفر مدت سه روز است که جیرۀ آب و غذا دریافت نکردهاند، با وجود خستگی فراوان برای رسیدگی اوضاع به منطقه بازگشت. حسن فرمانده گردان جندالله و مسئول اطلاعات و عملیات سپاه سقز بود.
در بخشی از وصیتنامهاش آورد: «برادران و خواهران، امروز اسلام در خطر است اگر دین خدا را یاری نکنیم. فردای قیامت شهیدان تاریخ، ما را نخواهند بخشید.»
28 آذر 1363، حدود 38 ماه از حضورش در جبهههای جنوب و غرب کشور میگذشت، با چند نفر از همرزمانش در برف و سرمای سقز در حال انجام مأموریت بودند که خودرو آنها توسط ضد انقلاب کوردل متوقف شد و او را با شلیک گلوله به سرش به شهادت رساندند. پیکرش پس از انتقال به نجفآباد، در کنار برادرش علیرضا که نُه ماه قبل از او در عملیات خیبر به شهادت رسیده بود، در گلزار شهدا آرام گرفت.