منتخب وصیتنامه شهید والامقام غلامرضا یزدانی
بر شما باد پیروی از این رهبر بزرگوار میدانهای جهاد اکبر و جهاد اصغر. من با همه وجودم به امام عزیز عشق میورزم و خود را سرباز کوچکی از خیل سربازان جانباز ایشان میدانم و خود را مدیون میدانم که نتوانستم وظیفه کامل خود را در برابر دین و رهبرم و انقلاب اسلامی و جنگ و خدایم به خوبی انجام دهم. انشاءالله که خداوند از کرم و لطف خود ما را ببخشد. حرکت و فرمان و سخن حضرت امام معیار و ملاک حرکت و موضع گیریهای شما باشد، چون که سخن ایشان حق و صراط ایشان مستقیم و راهشان فلاح و رستگاری و هدفشان الله و قصدشان نجات مستضعفین از چنگ طاغوتها است. امیدوارم که در روز قیامت در صف مؤمنین و صلحا و شهدا و در پشت سر حضرت اباعبدالله (ع) باشیم.
من این را میگویم و با خون ناقابلم انشاءالله امضاء خواهم کرد که امروز سرنوشت پیروزی یا شکست اسلام به پیروزی یا شکست این جنگ در این قرن بستگی دارد و نباید دلخوش بود به این که چند رکعتی نماز و چند تومانی صدقه و خیرات و ... و اسلام و انقلاب را انشاءالله امام زمان حفظ خواهد کرد، نخیر امروز جنگ است و آتش خون و از پای فتاده سرنگون باید رفت در میان این آتش و میدان تا انشاءالله این انقلاب و جمهوری اسلامی ( که امانت است در دست ماها) حفظ شود و به دست صاحب اصلی حضرت ولی عصر (عج) سپرده شود.
گذشت آن روز که استعمارگران با یک توطئه، رهبران دین را تنها کنند، گذشت آن روز که شیخ فضل الله نوری را به دار بزنند و مردم پای چوب دار بیتفاوت بایستند و تماشا کنند. گذشت آن روز که مدرس قهرمان را در تبعید و تنهایی شهید کنند و مردم از خود نپرسند چرا، گذشت آن روز که یک سگ را در خیابان بچرخانند و آیت الله کاشانی را آن طور تحقیر کنند و توهین کنند و مردم نفهمند، گذشت آن روز که امیرکبیر قهرمان ملی ما را نابود کنند و کسی دم نزند، گذشت آن تاریخ که ائمه بر حق ما را شهید کنند و مردم ساکت باشند، گذشت آن زمان که امام حسین (ع) را شهید کنند و خانواده آل پیامبر را اسیر کنند و مردم جشن بگیرند که خدا را شکر حسین (ع) را کشتیم و خطر خروجکنندگان از دین اسلام برطرف شد، گذشت وقتی که مردم در دشت کربلا برای کشتن حسین (ع) از هم سبقت گیرند بلکه زودتر به بهشت بروند که این ها همه از جهالت و توطئه دشمنان دین بود.
اکنون وقتی که روح خدا خمینی عزیز را سحرگاه 15 خرداد دستگیر می کنند سپیده دم میلیونها انسان در خیابانهای ایران چون سیل به حرکت در آمده و فریاد یا مرگ یا خمینی سر می دهند و در کمتر از چند ساعت هزار کشته و شهید میدهند ولی با خونشان در آخرین لحظه شهادت مینویسند « درود بر خمینی.»
من از همسر خوب و با ایمان خود که به خاطر خدا همگام و همراه من جهت ادای تکلیف الهی خودمان هجرت را بر سکون و غربت را بر شهر و دیار و آشنا و زندگی در زیر بمباران و موشکبارانهای دشمنان بعثی را بر زندگی بی سر و صدا و بیتفاوتی در سایر جاها ترجیح داد و مشوق من در انجام وظیفهام در خیلی موارد بودند تشکر و تقدیر میکنم و یادآور میشوم که شما همانند مجاهدان اسلام اجر آنها را دارید و در پیشگاه خداوند همان مزد را که رزمندگان و شهیدان دارند. من از شما کاملاً راضی هستم و خداوند انشاءالله از شما راضی باشد.
زندگینامه سردار سرتیپ پاسدار شهید حاج غلامرضا یزدانی
فرمانده توپخانۀ نیروی زمینی سپاه
غلامرضا در روز مبارک میلاد امام حسین(ع) به دنیا آمد. مقاطع مختلف تحصیلی خود را در زادگاهش نجفآباد سپری کرد. در دوران انقلاب وظیفۀ توزیع و انتشار اطلاعیهها و سخنرانیهای حضرت امام را به عهده داشت و در عین حال رابطۀ خود را با شهرهای قم و تهران حفظ کرد و در فعالیتهای انقلابی، آموزشی و قرآنی حضور یافت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در انجمن اسلامی هنرستان فعالیت میکرد. همان روزها در دورۀ آموزش نظامی همراه گروهی از جوانان انقلابی با نظارت شهید محمد منتظری برای گذراندن دورۀ آموزش چریکی به سوریه اعزام شدند. پس از بازگشت از سوریه، با ادامۀ تحصیل، دیپلمش را در رشتۀ راه و ساختمان گرفت.
با شروع جنگ تحمیلی، مهر ماه 1359 عازم جبهۀ شوش شد. پس از آن به عضویت سپاه تهران در آمد و مسئولیت روابط عمومی یکی از پایگاههای بسیج را به او واگذار کردند. تیر ماه 1360 راهی مریوان شد. مدتی به عنوان مسئول اطلاعات سپاه کردستان فعالیتش را ادامه داد، سپس به جمع نیروهای اعزامی از تهران، به فرماندهی حاج احمد متوسلیان پیوست. پس از فراگیری فنون لازم، به عنوان خدمۀ خمپارهانداز مشغول خدمت شد و در سرکوب ضد انقلاب نقش مؤثری داشت. مدتی بعد با سمت فرمانده گروهان ادوات در محور دزلی خدمت کرد. دی ماه 1360 با یاران حاج احمد متوسلیان به جنوب رفتند و هستۀ اولیۀ کادر تیپ27 محمد رسولالله(ص) را تشکیل دادند.
با غنیمت گرفتن تعدادی از توپهای دشمن در عملیات فتحالمبین، به همراه دوستانش توپخانۀ تیپ27 را پایهگذاری کرد و در عملیات الیبیتالمقدس به یاری رزمندگان اسلام شتافت. تیر ماه 1361 به فرماندهی یک گردان 130 مم غنیمتی که زیر نظر قرارگاه کربلا بود، منصوب شد. غلامرضا در عملیات رمضان با حفظ سِمت، فرماندهی توپخانۀ قرارگاه نصر را نیز به عهده داشت. همزمان با عملیات رمضان در یکی از مأموریتهای محول شده از طرف شهید حسن باقری، برای اخطار و جلوگیری از بمباران هوایی شهرها توسط عراق، با اجازۀ حضرت امام، آسمان بصره را با گلولههای توپ منوّر، روشن کرد. پس از آن در عملیات والفجر1 در کنار شهید همت فرمانده توپخانۀ سپاه قدر بود.
خرداد ماه 62، گروه توپخانۀ40 رسالت را بنیانگذاری کرد و حدود چهار سال فرماندهی آن را به عهده داشت و همزمان، فرماندهی توپخانۀ قرارگاه حمزه نیز به عهدۀ ایشان بود. گروه40 رسالت، پشتیبانی آتش از عملیاتهای آفندی جنوب و غرب کشور مانند: والفجر2 و 4، کربلای4 و 5، ظفر، فتح، والفجر9 و عملیات بدر را به خوبی انجام داد. پشتیبانی آتش از خطوط پدافندی غرب و جنوب، در موفقیت رزمندگان اسلام و دفع پاتکهای دشمن خصوصاً در فاو نقش بسزایی داشت.
سال 1366 در واقعۀ حج خونین حضور داشت که در هدایت مردم در راهپیمایی و نیز راهنمایی به جاهای امن و نجات آنها از دام مزدوران آلسعود تلاش زیادی کرد.
در عملیات مرصاد نقش مهمی در هدایت آتش، روی مواضع منافقان داشت و همکاری او با شهید صیاد شیرازی، کمک بزرگی در نابودی مهاجمان شد.
اسفند ماه 1366 پس از شهادت سردار شهید شفیعزاده به سِمت معاون عملیاتی توپخانۀ سپاه منصوب شد که با طرحریزی آتش دقیق و کنترل و سرکشی به یگانهای توپخانۀ سپاه و ارتش در منطقه، توانست آتش پُر حجم و دقیقی را برای پشتیبانی از عملیاتها فراهم آورد.
با پایان یافتن جنگ، دورۀ لیسانس جغرافیای سیاسی خود را سپری کرد. ایشان با سابقۀ ۱۰۸ ماه حضور در جبهههای جنگ، موفق به دریافت «نشان درجۀ3 فتح» از دستان مقام معظم رهبری شد.
در سال 1369 به دانشکدۀ علوم و فنون توپخانه و موشکی سپاه در اصفهان رفت و پس از شش ماه به مسئولیت دانشکده منصوب شد. مدت شش سالی که فرمانده دانشکده بود، به تدریس هم اشتغال داشت. در این مدت تحولات عظیمی در خصوص فناوری آموزشی ایجاد کرد. خدمات آموزشی وی، راه اندازی مراکز آموزش توپخانۀ سپاه در بعضی از یگانها و پیگیری ساخت و ساز مجموعۀ فعلی دانشکدۀ توپخانه در اصفهان است.
طی سفر به لبنان و آشنا کردن نیروها به مقدورات توپخانه، با فراخوانی نیروهای زبدۀ حزبالله لبنان، در زمینۀ آموزش امور توپخانهای، گام بلندی جهت آمادگی رزمی و دفاعی حزبالله برداشت. این آموزشها کمک بزرگی به پیروزی آنان در درگیریهای تحمیل شده توسط اسرائیل بود.
تحصیلاتش را در مقطع فوقلیسانس ادامه داد و پس از گذراندن دورۀ دافوس، در نیروی هوایی، جانشینی فرمانده موشکی سپاه را به عهده گرفت. ایشان نقش مهمی در ارتقای قدرت موشکی نیروی هوایی ایفا کرد. پس از آن مدت سه سال فرماندهی پدافند هوایی سپاه را به عهده گرفت و در راستای تقویت قدرت دفاعی کشور در زمینۀ حفاظت هوایی، مسئولیتها و مأموریتهایش را به بهترین نحو انجام داد.
مهر ماه 1382 به سِمت فرماندهی توپخانۀ نیروی زمینی سپاه منصوب شد. در این مدت ایشان تلاش کرد آمادگی رزم یگانهای توپخانه افزایش پیدا کرده و به فنآوریهای روز دنیا ارتقاء یافته و سرعت عمل و دقت کار توپخانه را به حد اعلا برساند.
کتاب در مسیر روشنایی مجموعۀ خاطرات دستنوشته شهید یزدانی از مقاطع مختلف حضورش در صحنههای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و همچنین کتاب ارزشمند سرداران آتش تاریخچۀ شکلگیری توپخانۀ سپاه و زندگینامۀ بنیانگذاران شهید این یگان، ثمرۀ تلاش ایشان در نگارش و ترویج فرهنگ و تاریخ دفاع مقدس است.
سرانجام در ۱۹ دی ماه ۱۳۸۴ مطابق با روز عرفه، به همراه سردار شهید حاج احمد کاظمی و نُه تن از فرماندهان ارشد سپاه، بر اثر سقوط هواپیما، در منطقۀ امامزاده آیدینلو در نزدیکی شهر ارومیه به شهادت رسیدند و آسمانی شدند.
عنوان خاطره: اتاق شهدا
وقتهایی بود که موقع نوشتن خاطرات شهدا، به بن بست میخورد؛ اما چارهی کار دستش بود. چون همیشه با وضو بود،. بلند میشد دو رکعت نماز میخواند. میگفت: «همینکه تشهد نماز را میدهم، انکار مطالب خود به خود بیرون میریزد.» گفت: «گاهی حمد و قل هو الله میخوانم بعد چیری یادم میآید، انگار خود شهید اینجاست.»
توی اتاق کارش در منزل که به اتاق شهدا معروف بود، ما حق سر و صدا نداشتیم. میگفت: «بروید بیرون، من هم الان میآیم. اگر در این اتاق غیبتی یا حرفی زده شود، شهدا تا چند روز نمیآیند.»
یک بار هیئت حضرت رقیه داشتیم. همان شب خواب دیدند، بسیاری از شهدا جمعاند و در هیئت حضور دارند. آمد و گفت: »هیئتتون قبول شده!»
به نقل از فرزند شهید
عنوان خاطره: درود بر خمینی
شب آمد پیش من و گفت: «داداش، اگر مزاحم نیستم امشب پیش شما بمانم.» گفتم: «قدمت به چشم، بمان!» گفت: «یک مقوای تخت و بزرگ احتیاج دارم.» مقوا را برایش تهیه کردم و به خانه بردم. دیدم برداشت و روی مقوا کلمات درود بر خمینی را در آورد. تعجب کردم که این را برای چه میخواهد. بعد از آن گفت: «داداش میخواهم این را ببرم بیرون اگر گیر افتادم و پا پی شما شدند بگویید هیچ اطلاعی از من و کارهایم ندارید.» و رفت. فردا صبح که از خانه بیرون رفتم روی تمام دیوارها نوشته شده بود «درود بر خمینی.»
به نقل از برادر شهید
عنوان: سردار آتش
سفری به تهران داشتم. با سردار یزدانی تماس گرفتم. خانوادهاش به نجفآباد رفته و ایشان در خانه تنها بودند. گفتند تا به منزلشان بروم. داخل اتاق پشت میز نشسته و مشغول کار بودند. داشتند برگههایی که خاطرات زمان جنگ را نوشته بودند، جمعبندی و عنوانبندی میکردند.
هیچگاه در مورد کارهای خود صحبت نمیکردند اما آن روز از فرط خوشحالی و احساس مسئولیت گفتند: «خاطرات جنگ را تا حد امکان باید نوشت، باید یک اثر ماندگار برای نسلهای آینده باقی گذاشت.» و در ادامه گفتند: «بعضی وقتها تا اذان صبح سرگرم هستم و متوجه نمیشوم چقدر زمان گذشته است.»
از ایشان شنیده بودم که «شهدا در این اتاق رفت و آمد دارند.» شک ندارم که به وضوح شهدا را میدیدند و با آنها زندگی میکردند. کتاب که گردآوری شد، نام سرداران آتش بر آن نهادند و پس از شهادتشان، آخرین فصل کتاب به خودش اختصاص یافت.
به نقل از همرزم شهید
عنوان خاطره: با هم سر میدهیم
پس از مدتها بالاخره فرصتی دست داد که کنار هم باشند. بعد از دست دادن و روبوسی، حاج احمد کاظمی رو به یزدانی گفت: «بمان تا ناهار را با هم بخوریم.» غلامرضا ابتدا قبول نمیکرد، اما با اصرار حاج احمد موافقت کرد. نگاهش افتاد به انگشت حاج احمد، گفت: «احمد! انگشتت چه شده؟» جواب شنید: «ترکش خورده و قطع شده!»
به شوخی اما با لحنی جدی گفت: «همه میآیند جبهه سر میدهند شما بعد از این همه وقت تازه سر انگشت دادهای؟!»
حاج احمد هم بیجوابش نگذاشت. خندید و گفت: «به موقع هم سر میدهیم و اگر بنا باشد با هم سر میدهیم.» او هم خندید و جواب داد: «باشد! من که حرفی ندارم با هم شهید میشویم!»
به نقل از برادر شهید
عنوان خاطره: بیداری
وضع مالی خوبی نداشتیم با چوبهای صندوق برای خودش قفسه کتابی درست کرده بود یک میز یک متری و یک صندلی چوبی هم گرفته بود.
باور نمیکردم که اینقدر به درس خواندن علاقه داشته باشد. اما یکبار، وقتی ساعت یازده، دوازده شب از خواب بیدار شدم و از پشت پنجره دیدم که لیوان آبی کنار دستش گذاشته و به صورتش آب میپاشد تا بیدار بماند و بتواند درس بخواند، باور کردم!
به نقل از برادر شهید