30) منتخب وصیتنامه شهید والامقام غلامرضا محمدی
پدر و مادر عزیزم امیدوارم که مرا ببخشید و برای تمام برادران رزمنده ام دعا کنید. البته دعا نه برای اینکه ما کشته نشویم و دعاهایتان روح داشته باشد. توأم با عمل باشد. کشته شدن در راه الله هزار هزار بار هم سعادت است. خدمت تمام خواهران و برادران مهربانم سلام می رسانم و امیدوارم در راه و در مسیر انقلاب که مانند رودحانه ای در جریان است و در خط امام امت مان گام بردارید. انشاءالله به وحدت کلمه که اینقدر امام روی آن تاکید کرده اند و شهیدهایی بخاطر آن جان خود را بر کف نهادند به گوش جان فرمان ببرید و به منافقین از خدا بی خبرهیچ گونه فعالیت که امام و امت است را نگذارید که در صفوف متشکل شما راه پیدا کنند
سردار شهید غلامرضا محمدی
فرمانده گردان پیاده لشکر8 نجفاشرف
غلامرضا اوقات فراغت خود را در مزرعۀ پدرش به کار و تلاش مشغول بود. گاه نیز به حرفههای دیگری روی میآورد تا بتواند بخشی از هزینههای تحصیل خود را فراهم كند، تا از این راه باری از دوش پدر بزرگوارش بر دارد.
پس از كسب مدرک سیکل، راهیِ خدمت سربازی شد. با صدور فرمان امام خمینی مبنی بر تَرک پادگانها، به ندای رهبر خود لبیک گفت و با سختی و مرارت فراوان به امواج خروشان مردم انقلابی پیوست. این دوران، اوج فعالیتهای سیاسی و انقلابی غلامرضا بود. به اتفاق مردم و همگام با جوانان پُرشور، در صحنههای انقلاب، حضوری مؤثر داشت.
در حادثۀ یازدهم و دوازدهم محرّم سال57، زمانی که اوباشِ از خدا بیخبر، به مردم حملهور شدند، در کوچه پس کوچههای شهر با آنها به مبارزه پرداخت. پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به فرمان حضرت امام برای ادامۀ خدمت، دوباره به پادگان بازگشت، سپس به عضویت سپاه نجفآباد در آمد.
میگفت: «انقلابی که ثمرۀ آن برای مستضعفان است، همان مستضعفان پاسدار آن هستند.» و با اعتقاد به این شعار، به پاسداری از انقلاب پرداخت.
به خاطر افزایش توان رزمی، معلومات نظامی، آشنایی با اصول و فنون نظامی به همراه گروه اعزامی به سوریه، تحت نظارت محمد منتظری به آن كشور رفت. به علت جوّ ناسالم آنجا، به امربهمعروف و نهیازمنکر پرداخت و مسئولیت دینی و شرعی خود را به نحو احسن انجام داد. با بازگشت از سوریه به منظور سرکوب دسیسههای ضد انقلاب در کردستان، به آن منطقه اعزام شد و به یاری دیگر برادران سپاه شتافت. با پایان یافتن مأموریت به نجفآباد بازگشت و به مبارزه با مفاسد اجتماعی پرداخت. با شعلهور شدن آتش جنگ، چون دیگر دلاورمردان و آزادیخواهان وطن، راهی مناطق جنگی شد. در جبهۀ دارخوین بر اثر اصابت ترکش خمپاره
به کتف راستش مجروح و به بیمارستان اهواز منتقل شد.
جبهۀ فارسیات اولین عملیاتی بود که غلامرضا فرماندهی آن را به عهده گرفت. این عملیات مصادف شد با شهادت دانشجویان مسلمان پیرو خط امام در هویزه. پس از آن در حالی که روحیۀ نیروها به شدت تضعیف و دشمن برای تصرف بخشهای دیگری از ایران مصممتر و گستاختر شده بود، غلامرضا به عنوان اولین فرمانده نیروهای نجفآباد در جبهۀ فارسیات و نثاره با رشادت خود و نیروهای تحت امرش از جمله: شهید احمد کاظمی و شهید غلامعلی جعفری با یک حرکت سریع، یكی از تانکهای دشمن را هدف قرار داده و بدین ترتیب باعث افزایش روحـیۀ نیـروها شـد. در ادامـۀ عملـیات، دشـمن پس از مشاهدۀ انهدام تعدادی از تانکهای خود، مجبور به عقبنشینی از آن محور شد.
غـلامـرضـا در کـنار شـجاعـت و مهـارت خـاص رزمـی، روحیهای بشاش و شادیآفرین داشت، به گونهای که هر غریبهای با اولین برخورد مجذوبش میشد و حس غربت نمیکرد. با آن صلابت و شجاعتی که در مقابل دشمن داشـت، در حضـور مادر، خانواده، دوسـتان و آشـنایان ملایم بود و مصداق آیۀ شریف «اشداء علی الکفار رحماء بینهم» در وی متبلور بود. اگر کسی را با کلام محبتآمیز نمیتوانست ارشاد کند، آن وقت سعی در دوری و اجتناب از او میکرد. در حفظ بیتالمال بسیار میکوشید، حتی روزی که با موتورسیکلتِ سپاه به منزل آمده بود و مادر بزرگوارش را در حال مریضی و کسالت دید، حاضر نشد او را به وسیلۀ آن، به بیمارستان برساند و با موتور یکی از دوستانش برای انتقال ایشان به بیمارستان اقدام کرد.
به مادر خود سفارش كرده بود: «اگر شهید شدم، مبادا شیون کنید و بر سر و صورت خود بزنید، برای غریبی حسین و یارانش گریه كنید؛ چرا که گریه، تنها برای سالار شهیدان جایز است، آن هم به منظور زنده نگاه داشتن قیام خونین کربلا.»
با شنیدن فرمان امام خمینی مبنی بر شکست حصر آبادان، عازم آن خطه شد تا جانش را در طبق اخلاص گذاشته و تقدیم اسلام كند. سـرانجـام در حالی که فرماندهـی گردان پیـاده را بر عـهـده داشـت در جبهۀ فیاضیۀ آبادان بر اثر جراحات حاصل از آتش عقبۀ توپ 106 مم در خط پدافندی، به شهادت رسید.