عنوان خاطره: حواستان را جمع کنید
قبل از انقلاب خیلی فعال بود. اعلامیه و کتابهای ممنوعه را به خانه میآورد و از آنجا در سطح شهر پخش میکرد. چند وقتی بود که به شدت نگرانش بودم، به خاطر ترس از دستگیری او توسط ساواک، کتابها را بردم و داخل آب جاری انداختم. حسنعلی وقتی فهمید، سراغم آمد و گفت: «پدرجان چرا این کار را کردی، لااقل آنها را داخل خاک پنهان میکردی.» گفتم که از بس ترسیده بودم، نمیدانستم چه کنم؟ عزیزم اشتباه کردم. دستی به شانهام زد و گفت: «پدرجان حواستان را جمع کنید، که دنیا و آخرتتان را از بین نبرید.»
به نقل از پدر سردار شهید حسنعلی قنبری
عنوان خاطره: به آرزویش رسید
مجروح شده بود، برای دیدارش به بیمارستان رفتم. به محض اینکه او را دیدم، گفتم که میخواهم برایت آستین بالا بزنم، تا از این وضع در آیی.
گفت: «لازم نیست زحمت بکشید. من دوتا زن دارم یکی از آنهانجفآبادی است و دیگریشان جنوبی.» میدانستم جبهه و شهادت است، به همین خاطر دیگر اصرار نکردم.
مدتی بعد شهید شد، بالای سر پیکرش رفتم و گفتم که بالاخره به زن جنوبیات رسیدی. همان موقع از این حرف خندهام گرفت. عکاس در همان حین از من عکس گرفت و گفت که آفرین این عکس دشمن شکن است.
به نقل از پدر سردار شهید حسنعلی قنبری
عنوان خاطره: توصیهای به خانواده
گاهی اوقات که دور هم مینشستیم و در مورد جنگ صحبت میکردیم، حسنعلی میگفت: «درست است که جنگ ویران کننده است و مصائبی را به بار میآورد، اما از طرفی این یک نعمت است. بدانید که افراد زیادی با قرار گرفتن در فضای معنوی و انسانساز جبهه ساخته و برگزیده شدند. مهمترین مسئله در این برهۀ حساس، این است که پیرو راه امام باشید و به فریاد هل من ناصر ایشان گوش فرا دهید. فرزندان خود را در این راه فدا نمائید و هیچ ناراحت نباشید، اگر به این آیۀ (انا لله و انا الیه راجعون) ایمان دارید.»
به نقل از مادر سردار شهید حسنعلی قنبری
عنوان خاطره: آفرین بر این مادر
چند روزی از رفتنش به جبهه نگذشته بود، به خاطر مجروحیتش به خانه آمد. سراغ ساکش رفتم و لباسهای خونیاش را شستم. وقتی حسنعلی دید که آنها را شستم، رو به من کرد و گفت: «وقتی لباسها را شستی از دیدن آنها ناراحت نشدی؟!»
پاسخ دادم: «نه، چون میدانستم در چه راهی رفتی و به خاطر چه مجروح شدی، دلم تسلی گرفت و آرام شد.»
ذوق کرد و گفت: «آفرین به این مادر خوبم»
پرسیدم: «چرا؟»
پاسخ داد: «برای اینکه اگر شهید شدم، خاطرم جمع است که مادرم موقعیت را درک کرده و بی تابی نمیکند. حالا دیگر با فکر آسوده میروم.»
به نقل از مادر سردار شهید حسنعلی قنبری
عنوان خاطره: آگاهی بیشتر
اهل مطالعه بود و از انجام این کار لذت میبرد. اگر پولی به دست میآورد، فقط دوست داشت کتاب بخرد. یادم هست هیچ هدیهای به اندازۀ کتاب او را خوشحال نمیکرد و به وجد نمیآورد.
روزی به حسنعلی گفتم که شما این همه کتاب را میخواهی چکار کنی؟! پاسخ داد که آگاهیام بیشتر میشود و بهتر میتوانم جهان اطرافم را درک کنم.
وقتی ایشان شهید شد، به اندازه یک چادر رختخوابی در اتاقش کتاب داشت. پسر عمویش آنها را به کتابخانۀ ارتش برد و از طرف حسنعلی به آنجا اهدا کرد.
به نقل از مادر سردار شهید حسنعلی قنبری
عنوان خاطره: توصیه
عصبانی و ناراحت نمیشد، مگر در مواقعی که چند چیز را میدید. یکی از آنها بیتوجهی به اقامۀ نماز اول وقت بود میگفت که آنقدر نماز اهمیت دارد که حتی در شرایط جبهه و جنگ هم باید آن را به موقع ادا کرد. دومین مورد بینظمی بود. میگفت: «همان ساعتی که به شما گفته شده، باید در صبحگاه یا در مراسم دیگر حاضر باشید. بدانید که اگر وقت دیگران به خاطر شما تلف شود، حقالناس است، پس وقتشناس باشید.»
سومین مورد رفتار نامناسب رزمندگان با یکدیگر بود. میگفت که مواظب باشید کوچکترین بیاحترامی به رزمندگان نشود. اگر میدید شخصیت دیگری را با لحن بد صدا میکند یا به سخره میگیرد، بیدرنگ به او تذکر میداد و میگفت: «نباید ایشان را به این شکل صدا کنید.»
به راستی که حسنعلی از نظر اخلاق و ایمان نمونه بود.
به نقل از همرزم سردار شهید حسنعلی قنبری
عنوان خاطره:حضور در عملیات
آقای قنبری در عملیات قبلی مجروح شده و به مرخصی رفته بود.
قبل از عملیات فتحالمبین، ساعت 11 شب بود که دیدم حسنعلی وارد چادرمان شد. با تعجب از ایشان پرسیدم که اینجا چه کار میکنی؟ گفت: «به محض اینکه متوجه شدم عملیات در پیش است، خودم را به اینجا رساندم. اجازه میدهید در گروهان شما باشم.» پاسخ دادم: «اگر حاج احمد اجازه دهد اشکالی ندارد.» گفت که احتمال دارد با این وضعی که من دارم ایشان اجازه ندهد. سپس لباسش را بالا زد و بخیههای بدنش را نشانم داد. گفتم که چطور با این حال به اینجا آمدی؟ غیر از این برای من مسئولیت دارد. گفت: «من اینجا آمدم که شهید شوم، بگذارید بمانم.»
فردا صبح این موضوع را با آقای ناصحی در میان گذاشتم. ایشان گفت که اشکالی ندارد، بگذارید در عملیات حضور داشته باشد.
دوشب بعد عملیات آغاز شد و ایشان در آن شرکت کردو به آرزویش که همان شهادت بود، رسید.
به نقل از همرزم سردار شهید حسنعلی قنبری