وصیتنامه شهید پاسداربیژن رجایی:
حسين يك درس بزرگتر از شهادت به ما داده است، و آن نيمه تمام گذاشتن حج و به سوي شهادت رفتن است. تا به حج گزاران تاريخ نمازگزاران، تاريخ مومنان، بدست ابراهيم بياموزد، كه اگر امام حق نباشد، اگر رهبري نباشد، اگر حسين (ع) نباشد و اگر يزيد باشد چرخيدن به گردخانه او، با خانه بت مساوي است. و ما نيز كاري واجبتر از حج داريم. پس بايد برويم، بايد بشتابيم. برادرم و خواهرم تفنگ مرا در آغوشت بفشار و همانند پاره جگرت آنرا عاشقانه بردار و بر روي قلب سياه شيطان بزرگ نشانه بگير.
زندگینامه پاسدار شهید بیژن رجایی:
شهید بیژن رجایی در چهاردهم شهریور سال 1337 در نجفآباد متولد شد.دورۀ ابتدایی و دبیرستان را که به پایان رساند موفق به اخذ دیپلم ریاضی گشت. سال بعد نیز با تلاش توانست دیپلم طبیعی بگیرد و پس از آن در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان پذیرش شد.در سال 1356 در رشتۀ پزشکی ارتش قبول گردید، ولی همچنان به تحصیل در دانشگاه اصفهان ادامه داد. او در اکثر مبارزات سیاسی شرکت داشت از جمله تصرف هتل عباسی و دیگر اماکن اصفهان به دست انقلابیون. به خاطر تحرک و روح عدالتطلبی که داشت همراه محمد منتظری با اولین گروه اعزامی به جنوب لبنان و سوریه رفت و در آنجا با سلاحهای گوناگون آشنا شد.بعد از آن به عنوان یکی از فرماندهان شورای عالی سپاه پاسداران بم منصوب گشت، اما آنجا نیز روح متلاطم او را .آرام نمیساخت بنابراین به سمت جبهههای جنوب رهسپار گشت و پر مخاطرهترین مکان یعنی سوسنگرد را انتخاب نمود.
در هجدهم بهمن ماه سال 1359 با فرماندهی 60 نفر از نیروهایش به یکی از دهات مرزی عراق تاخت و پس از دستگیری و هلاکت عدهای از نیروهای دشمن سرانجام در بازگشت، وصال برایش میسر گشت و توسط رگبار کلاشینکف مزدوران عراقی به درجه شهادت رسید.
«روحش شاد و راهش پر رهرو»
عنوان خاطره: خدمتی صادقانه
بسیار مقیّد بود و حساس. هتل کوثر اصفهان را تازه مصادره کرده بودند و بیژن به عنوان مسئول انبار و مسائل مالی در آنجا انتخاب شده بود. در یکی از روزها که از هتل به خانه آمد، دیدم که صورتش زخمی شده است.
پرسیدم: «چرا زخمیشدهای؟»
در جوابم گفت: «برای خواب، کُتم را زیر سرم گذاشتم.»
با تعجب پرسیدم: «چرا در آنجا اتاقی نمیگیری؟»
جواب داد: «امکانات آنجا به من ربطی ندارد، همه متعلق به بیتالمال است.»
آن موقع تمام امور مالی زیر نظر بیژن بود و امکان هرگونه استفاده از این امکانات را داشت.
به نقل از مادر شهید
عنوان خاطره: درختی پر ثمر
اهل گذشت و بخشش بود. بعد از گرفتن دیپلم مدتی را به کار سرشماری مشغول بود. آخر کار، درآمدش را در کمال ادب و احترام مقابل پدر گذاشت و به او تقدیم کرد.
پدرش قبول نمیکرد. میگفت: «برای خودت نگهدار، کمکم به دانشگاه میروی به این پول خیلی نیاز داری.»
ولی بیژن با اصرار و خواهش از ایشان خواست که قبول کند. و بالاخره هم توانست او را راضی کند.
به نقل از مادر شهید